سختانهلغتنامه دهخداسختانه . [ س َ ن َ /ن ِ ] (ق مرکب ، اِ مرکب ) سخن سخت و درشت را گویند. (برهان ). سخن سخت روبرو گفتن . (آنندراج ) : چومی آید برین بر گویم آخرمگو سختانه روبارویم آخر.نزاری قهستانی .
سختانیلغتنامه دهخداسختانی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب است به سختان که نسبت اجدادی است . (الانساب سمعانی ).
سختیانیلغتنامه دهخداسختیانی . [ س ِ / س َ ] (ص نسبی ) گوزکانی فروش . (مهذب الاسماء). || نسبتی است سختیان فروش را. (الانساب سمعانی ).
سرسختانهدیکشنری فارسی به انگلیسیdogged, doggedly, hard-bitten, hard-line, headstrong, intransigent, obdurately, pertinaciously, stubbornly, vigorous