سختگیردیکشنری فارسی به انگلیسیaustere, exacting, exigent, hardheaded, inclement, pertinacious, rigid, rugged, squeamish, stern, stickler, strait, strait-laced, strict, tough, unbending, uncharitable
سختگیرفرهنگ فارسی معین( ~ .) (ص فا.) 1 - آن که بر دیگران سخت می گیرد.2 - باریک بین ،دقیق . 3 - حریص . 4 - بهانه گیر.
سختگیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام سختگیر، دقیق، منضبط، صریح، جدی مشکلپسند، انتقادی کلهشق، بیرحم زاهدانه، ترشرو، ریاضتکش
سختگیر، سختگیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیگذشت، جدی، خشن، دشوارگیر، سرسخت، عنیف، مقرراتی ≠ سهلگیر، مسامحهکار ۲. مشکلپسند، دیرپسند
شخترلغتنامه دهخداشختر. [ ش َ ت ُ ] (ع اِ) شختور. شختورة. کشتی بزرگ . ج ، شخاتیر. (از دزی ج 1 ص 733).
سختگیر، سختگیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیگذشت، جدی، خشن، دشوارگیر، سرسخت، عنیف، مقرراتی ≠ سهلگیر، مسامحهکار ۲. مشکلپسند، دیرپسند
سختگیرانهدیکشنری فارسی به انگلیسیclose, hard, exactingly, fastidiously, hard-line, highhanded, pertinacious, rigid, stern, sternly, strict, strictly, stringent
سختگیریدیکشنری فارسی به انگلیسیausterity, clampdown, fastidiousness, pertinacity, rigidity, rigor, rigour, severity, sternness, stiffness, strictness, stringency, toughness
سختگیرانهدیکشنری فارسی به انگلیسیclose, hard, exactingly, fastidiously, hard-line, highhanded, pertinacious, rigid, stern, sternly, strict, strictly, stringent
سختگیر، سختگیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیگذشت، جدی، خشن، دشوارگیر، سرسخت، عنیف، مقرراتی ≠ سهلگیر، مسامحهکار ۲. مشکلپسند، دیرپسند