سخفلغتنامه دهخداسخف . [ س َ / س ُ ] (ع اِمص ) تنگی زندگانی و لاغری از گرسنگی . (منتهی الارب ). رقةالعیش . (اقرب الموارد). || سبکی عقل . (منتهی الارب ).
سخفلغتنامه دهخداسخف . [ س ُ ] (ع اِمص ) سبکی عقل ، خاصه . (منتهی الارب ). ضعف عقل . (اقرب الموارد). رجوع به سخافة شود.
سخولغتنامه دهخداسخو. [ س َ خ َ ] (اِخ ) تلفظ عربی زاخاو، مستشرق معروف آلمانی است . رجوع به زاخائو شود.
سخولغتنامه دهخداسخو. [ س َخ ْوْ ] (ع مص ) خاکستر آتش از دیگدان بیرون کردن تا جای آتش فراخ شود. (المصادر زوزنی ). افروختن آتش را زیر دیگ به بیرون آوردن خاکستر از دیگدان ، یا عام است . (منتهی الارب ). رجوع به سَخْی شود.
سخیفلغتنامه دهخداسخیف . [ س َ ](ع ص ) مرد کم عقل و سبک . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مرد تنک خرد. (مهذب الاسماء) : اعیان درگاه رااین حدیث سخیف نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413).سخیف عقل گمان برد کو همی گویدخدای ما به جهان در زن و
سخفةلغتنامه دهخداسخفة. [ س ُ ف َ ] (ع اِمص ) سبکی عقل . (منتهی الارب ). رقة عقل . (اقرب الموارد). || لاغری از گرسنگی . (منتهی الارب ).
لاغریلغتنامه دهخدالاغری . [ غ َ ] (حامص ) خلاف ِ سَمن . بی گوشتی تن . ضوی . نحافت . نحیفی . نزاری . هزال . ضمور. غثاثت . طلس . نُحول . سهام . سَخافة. سَفی . وهَط. ضُرّ. قَضَف . قِضَف . قضافة. عجف . وَعْث . (منتهی الارب ) : چه کرد این چمان باره ٔ بربری که بایست ک
فصیحلغتنامه دهخدافصیح . [ ف َ ] (ع ص ) زبان آور. (منتهی الارب ). دارای فصاحت : رجل فصیح . (از اقرب الموارد) : وزیر پرسید که امیران را چون ماندید؟... دانشمند به سخن آمد و فصیح بود. (تاریخ بیهقی ).فصیحی کو سخن چون آب گفتی سخن با او به اصطرلاب گفتی . <p class=
سبکیلغتنامه دهخداسبکی . [ س َ ب ُ ] (حامص ) ضد گرانی . (غیاث ) (آنندراج ). کم وزنی . ضد سنگینی . (ناظم الاطباء) : بار لاغر نه سبک باشد و فربه نه گران سبکی به ز گرانی ز همه روی شمار. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 100
هزللغتنامه دهخداهزل . [ هََ ] (ع مص ) لاغر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || لاغر گردیدن مرد. || مردن شتران کسی پس از درویش شدن وی . || (اِ) بیهودگی . خلاف جد. (منتهی الارب ). لاغ . سخن بیهوده . (یادداشت به خط مؤلف ). آن است که از لفظ معنای آن اراده نشود، نه معنای حقیقی و ن
مشربلغتنامه دهخدامشرب . [ م َ رَ ] (ع مص ) نوشیدن آب را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آشامیدن . (غیاث ) (آنندراج ). آشامیدن آب و مانند آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شرب . (ناظم الاطباء). || (اِ) جای آشامیدن . (غیاث ) (آنندراج ). آب خور. (دهار). آبشخور. (ترجمان القرآن ص <span class="h
سخفةلغتنامه دهخداسخفة. [ س ُ ف َ ] (ع اِمص ) سبکی عقل . (منتهی الارب ). رقة عقل . (اقرب الموارد). || لاغری از گرسنگی . (منتهی الارب ).
استسخفدیکشنری عربی به فارسیعدم وفق , انکار فضيلت چيزي راکردن , کم گرفتن , بي قدرکردن , پست کردن , بي اعتبارکردن