ایستاموجseicheواژههای مصوب فرهنگستانموج ایستادهای در یک حوزة بسته یا نیمبسته که حرکت آونگوار آن پس از اتمام نیروی اولیه ادامه دارد
شیخیلغتنامه دهخداشیخی . [ ش َ ] (اِخ ) عبداللطیف بن نصر الشیخی و عبداﷲبن شیخی بن محمدبن عبدالجلیل . محدثانند، منسوب به شیخ میهنی . (منتهی الارب ).
شیخیلغتنامه دهخداشیخی . [ ش َ / ش ِ ] (حامص ) شیخوخت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شیخوخت و شیخوخة شود.
سخیلغتنامه دهخداسخی . [ س َ خی ی / خی ] (از ع ، ص ) جوانمرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). راد. (صحاح الفرس ). ج ، اسخیاء، سُخَواء. (منتهی الارب ) : هر چند به تن خویش کاری و سخی باشند و تجمل و آلت دارند. (تاریخ بیهق
سخیلغتنامه دهخداسخی . [ س َخ ْی ْ ] (ع مص ) افروختن آتش را در زیر دیگ به بیرون آوردن خاکستر از دیگدان ، یا عام است . (منتهی الارب ). آتش باز کردن . (المصادر زوزنی ). رجوع به سَخْو شود.
سخیبرةلغتنامه دهخداسخیبرة. [ س ُ خ َ ب ِ رَ ] (اِخ ) آب بزرگ و فراوانی است مر بنی الاضبطبن کلاب را. (معجم البلدان ).
سخیرلغتنامه دهخداسخیر. [ س َ ] (اِ) دوائی است تلخ ، طبیعتش گرم و خشک است ، مقوی معده هم هست و سده ٔ جگر بگشاید. (برهان ) (آنندراج ). گیاهی است که معده را تقویت کند و بهضم غذا مدد دهد وسده ها بگشاید و طعم تلخ دارد و در صرع سود بخشد و مزاجهای گرم را زیان دارد و تب را بزودی علاج کند. (ازابن البی
سخيفدیکشنری عربی به فارسیپوچ , ناپسند , ياوه , مزخرف , بي معني , نامعقول , عبث , مضحک , خنده اور , چرند , نادان , ابله , سبک مغز , احمقانه