سرهاللغتنامه دهخداسرهال . [ س َ ] (ص مرکب ) مردم سرگشته و سرگردان . (برهان ). سرگردان . (اوبهی ). سرگردان بوده . (لغت فرس ) : بدان منگر که سرهالم به کار خویش محتالم شبی تاری به دشت اندر ابی صلاب و فرکالم . طیان .مؤلف آنندراج گوید:
سرحالدیکشنری فارسی به انگلیسیa, alive, animated, buoyant, cheery, ebullient, effervescent, euphoric, fresh, gamy, high-spirited, jaunty, jolly, perky, racy, spirited
حال آمدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. چاق شدن، فربه شدن ≠ لاغر شدن ۲. به شدن، بهبود یافتن، سرحال آمدن ۳. هوش آمدن، از حالت اغمابیرون آمدن، نیرو گرفتن، انرژی یافتن، بانشاطشدن ≠ مدهوش شدن، از هوش رفتن
گرم شدنلغتنامه دهخداگرم شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرما یافتن . حرارت پذیرفتن . سُخُن . (دهار) (منتهی الارب ). سُخونَت . اِصطِلاء. (منتهی الارب ) : بچند روز دگر آفتاب گرم شودمقر عیش بود سایه بان و سایه ٔ بان . سعدی (قصاید چ فروغی ص <span
سرحالدیکشنری فارسی به انگلیسیa, alive, animated, buoyant, cheery, ebullient, effervescent, euphoric, fresh, gamy, high-spirited, jaunty, jolly, perky, racy, spirited
سرحالدیکشنری فارسی به انگلیسیa, alive, animated, buoyant, cheery, ebullient, effervescent, euphoric, fresh, gamy, high-spirited, jaunty, jolly, perky, racy, spirited