سرخ شبانلغتنامه دهخداسرخ شبان . [ س ُ ش َ ] (اِخ ) در کتب فارسی خاصه جاماسپ نامه نام موسی کلیم اﷲ است و گوید سرخ شبان باهودار و باهو به موحده بمعنی چوب دستی و عصا است و همانا رنگ چهره ٔ آن حضرت حمرت داشته : باهو چو شبان وادی ایمن نشگفت که اژدها کنی باهو.<p clas
شرخلغتنامه دهخداشرخ . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شارخ و در حدیث است : اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم ؛ اراد بالشیوخ اهل القوةعلی القتال . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و در لسان العرب اسم جمع است . (از اقرب الموارد). رجوع به شارخ شود. || اصل و بن . || کرانه ٔ برآمده از چیزی . (منتهی الارب
شرخلغتنامه دهخداشرخ . [ ش َ ] (ع مص ) دندان کنانیدن شتر. || جوان شدن کودک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سرخ شبان باهودارلغتنامه دهخداسرخ شبان باهودار. [ س ُ ش َ ن ِ ] (اِخ ) سرخ شبان یهوه . یهوه به عبری خدای بنی اسرائیل و یا «... یهودا» و یا «... یهودان » و در هر حال پهلوی نیست . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جزء دوم باهودار است و باهو بمعنی چوبدست است . نام حضرت موسی علیه السلام به زبان پهلوی . (برهان ) (
باهولغتنامه دهخداباهو. (اِ) از آرنج تا شانه . (ناظم الاطباء). بازو. (فرهنگ جهانگیری ). در هندی بمعنی بازوست و لقب پادشاهان هند مها باهو بوده است بمعنی بزرگ بازو یا درازدست . (از الجماهر بیرونی ص 25). از آرنج تا سر دوش . (التفهیم بیرونی ) (برهان قاطع). در تداو
جاماسبلغتنامه دهخداجاماسب . (اِخ ) جزو دوم این کلمه همان اسب است ولی جزو اول آن معلوم نیست ، و ربطی به «جام » = یام که مغولی است ندارد. (برهان قاطع چ معین ج 4 پایان کتاب ص بیست و دوم ). و در سنت زرتشتیان جاماسب از خاندان هوگوه در اوستا و برادر فرشوشتر بود و هر
سرخلغتنامه دهخداسرخ . [ س ُ ] (اِخ ) خواجه نعمةاﷲ. از جمله ٔ نویسندگان دیوان سلطان بود و به اعمال بزرگ اشتغال داشت . چون خواجه مجدالدین محمد دیوان را مؤاخذ کرد خواجه نعمةاﷲ بترسید و گریخت . یکی از ملازمان سلطان به دنبال او رفت و او را گرفت و بنزد خواجه مجدالدین محمد آورد و خواجه مبلغ کلی بر
سرخلغتنامه دهخداسرخ . [ س ُ ] (ص ) رنگی معروف . (آنندراج ). شنجرف . زنجفر. (زمخشری ). احمر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). انواع آن : آتشی . ارغوانی . بلوطی . پشت گلی . جگرکی . حنایی . خرمایی . دارچینی . زرشکی . شاه توتی . صورتی . عنابی . قرمز. گل سرخی . گل کاغاله . گلی . لاکی . لعل . م
سرخدیکشنری فارسی به انگلیسیaflame, blush, cardinal, damask, florid, red, rose, roseate, rubicund, ruddy
درخانه سرخلغتنامه دهخدادرخانه سرخ . [ دَ ن َ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان ، واقع در 57هزارگزی جنوب خاوری مشیز و سر راه مالرو مهرشهاب به چهارطاق ، با 150 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است
دره سرخلغتنامه دهخدادره سرخ . [ دَرْ رَ س ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مشیز شهرستان سیرجان . واقع در 25هزارگزی جنوب باختری مشیز. سر راه مالرو گمناآباد به ده کوسه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
پیرسرخلغتنامه دهخداپیرسرخ . [ س ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون واقع در 8هزارگزی شمال کنار تخته و خاور کوه سیاه . کوهستانی . گرمسیر، دارای 104 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و تریاک . ش
تاج ریزی سرخلغتنامه دهخداتاج ریزی سرخ .[ ی ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی تاج ریزی دارای گلهای بنفش و میوه های قرمز رجوع به تاجریزی شود.