سریشملغتنامه دهخداسریشم . [س ِ ش ُ ] (اِ) دو قسم بود یکی آنچه از پوست گاو و گاومیش گیرند و دیگر آنچه از شکم ماهی برآرند و آنر بتازی غراءالسمک و اول را غراءالجلود خوانند. (آنندراج ). دو نوع است یکی را از پوست گاو سازند و یکی را ازشکم ماهی برآرند و هر دو در چسبندگی معروف . (انجمن آرا). سریش که ب
سریشمفرهنگ فارسی عمیدمادهای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی بهدست میآید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره میشود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار میرود.
سیرچشملغتنامه دهخداسیرچشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) مقابل گرسنه چشم . بی رغبت بچیزی . بی نیاز. که در آنچه بیند طمع نکند : دیده ٔ ما سیرچشمان شأن دنیا بشکندهمچو جوهر نفس را آئینه ٔ ما بشکند. صائب (ازآنندراج
شرشمواژهنامه آزادشَرشَم. گیاهی است شبیه یا اصلاً خود خَردَل است و از آن بعنوان سُس و چاشنی و هم از روعن آن استفاده میکنند.
سرسم رفتنلغتنامه دهخداسرسم رفتن . [ س َ س ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) نوعی سکندری خوردن اسب است . از نوک سم لغزیدن .
گیاه سریشملغتنامه دهخداگیاه سریشم .[ هَِ س ِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام درختی است . (آنندراج ). سریش . (برهان ). گیاهی است خشک کننده و نجاران و صحافان بدان چسبانند. رجوع به سریشم شود.
یلملغتنامه دهخدایلم . [ ی َ ل َ ] (اِ) سریش . سریشم . (ناظم الاطباء). سریشم ماهی . (یادداشت مؤلف ). اسم فارسی عزی السمک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). سریشم . سریشم نجاری .- یلم ماهی ؛ سریشم ماهی . (ناظم الاطباء).
گیاه سریشملغتنامه دهخداگیاه سریشم .[ هَِ س ِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام درختی است . (آنندراج ). سریش . (برهان ). گیاهی است خشک کننده و نجاران و صحافان بدان چسبانند. رجوع به سریشم شود.
اسریشملغتنامه دهخدااسریشم . [ اِ ش َ ] (اِ) سریشم را گویند و آن دو نوع است یکی آنکه از پوست گاومیش و گاو گیرند و چیزها بدان چسبانندو آن را بعربی غراءالجلود خوانند و دیگری مانند پیه بود و آن را از شکم ماهی برمی آورند و آن را سریشم ماهی میگویند و بعربی غراءالسمک میخوانند. (برهان ).