سعوطلغتنامه دهخداسعوط. [ س َ ] (ع اِ) دارو به بینی ریختنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دارویی را گویند که اندر بینی چکانند. (ذخیره خوارزمشاهی ). ج ، سعوطات . دارو که در بینی افکنند. (مهذب الاسماء). آنچه در بینی کنند و مایع باشد باین اسم نامند و از اختراعات جالینوس است و عودالعطاس نیز به این ا
سد پرتابblocked shot, block 8واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، منحرف کردن توپ پرتابشده در مسیرش به سمت سبد، پیش از طی کردن قوس فرودین، بهطوریکه از گل جلوگیری شود
سهودلغتنامه دهخداسهود. [ س َ ] (ع ص ) نوجوان تازه بدن یا درازبالای توانا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شحوطلغتنامه دهخداشحوط. [ ش ُ ] (ع مص ) شَحط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دور شدن .(تاج المصادر) (المصادر زوزنی ). رجوع به شحط شود.
مغز روشنلغتنامه دهخدامغز روشن . [ م َ رَ / رُو ش َ ] (اِ مرکب ) سُعوط و نشوق و هر چیزی که به بینی کشند. (ناظم الاطباء).
استسعاطلغتنامه دهخدااستسعاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سعوط کردن . دارو وا بینی خویش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || بوئیدن بول ناقه را و داخل شدن بوی آن در بینی . (منتهی الارب ).
مسعطلغتنامه دهخدامسعط. [م ِ ع َ / م ُ ع ُ ] (ع اِ) دارودان که بدان دارو در بینی ریزند. (منتهی الارب ). ظرفی است که در آن سعوط نهند. (از اقرب الموارد). چیزی باشد چون منخر که بدان دارو به حلق کشند. (بحر الجواهر). دارودان . (دهار).
صمغالسرولغتنامه دهخداصمغالسرو. [ ص َ غُس ْ س َرْوْ ] (ع اِ مرکب ) گرم و خشک بود و در قوت مانند صمغ سداب و صمغ صنوبر بود و چون بدان سعوط کنند، رطوبات دماغ را پاک گرداند و چون با گلنار بر ریشهای سر افشانند سود دارد. (اختیارات بدیعی ).
صمغالسذابلغتنامه دهخداصمغالسذاب . [ ص َ غُس ْ س َ ] (ع اِ مرکب ) در اختیارات بدیعی آرد: گرم است در سوم و خشک است در دوم بادها را بشکند و ورمهای صلب را بگدازاند و ریش چشم را نافع بود چون بر آن افشانند و خنازیر که در حلق و شیب بغل باشد بگدازاند چون مقدار دانگلی سعوط کنند. (اختیارات بدیعی ).