سنباندنلغتنامه دهخداسنباندن . [ سُم ْ دَ ] (مص ) بزور جای دادن چیزی را در چیزی . سوراخ کردن و سفتن . سودن : اگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی بسنباده حروفش را بسنبانددر احداقش . منوچهری .چو دارد دشنه ٔ پولاد را پاس بسنباند زره ور
سنباندنفرهنگ فارسی عمیدسنبیدن؛ سفتن؛ سوراخ کردن: ◻︎ وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی / به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش (منوچهری: ۵۸).
سنبانیدنلغتنامه دهخداسنبانیدن . [ سُم ْ دَ ] (مص ) سوراخ گردانیدن . سفتن . (آنندراج ). سوراخ کنانیدن و سفتن فرمودن . || برپا کنانیدن . (ناظم الاطباء).