خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سواقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سواقی
/savāqi/
معنی
= ساقیه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سواقی
لغتنامه دهخدا
سواقی . [ س َ ] (ع اِ) ج ِ ساقیه ، به معنی جوی خرد. (غیاث اللغات ). رگهای خردتر از جداول . (یادداشت بخط مؤلف ) : و سواقی انهاراز ایثار و نثار ازهار پنداری صفایح هندی آبدار است . (جهانگشای جوینی ). و سواقی و انهار را مساحت نکند و نپیماید. (تاریخ قم ص...
-
سواقی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ساقیَة] [قدیمی] savāqi = ساقیه
-
جستوجو در متن
-
سافح
لغتنامه دهخدا
سافح . [ ف ِ ] (ع ص ) ریزان . (منتهی الارب ). ریزنده ٔ خون یا اشک . (از شرح قاموس ) : مساقی جویبارش به آب سافح چون سواقی سیم ساق از شراب طافح . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 24).
-
فلجان
لغتنامه دهخدا
فلجان . [ ف َ ] (ع اِ)سواقی الزرع . (تاج العروس ). درختی است : نبیة؛ شاخ درخت فلجان . (از منتهی الارب ). || پوست گورخر. (یادداشت مؤلف از ابن الندیم ). و الروم یکتب فی الحریر الابیض و الرق و غیره ، و فی الطومار المصری و فی الفلجان ، و هو جلود الحمیر ...
-
مساقی
لغتنامه دهخدا
مساقی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مَسقاة.محل آبیاری . مجاری . مسیرهای آب . مواضع ریزش آب : مساقی جویبارش به آب سافح چون سواقی سیم ساقی سیم ساق ازشراب طافح نرگس مست چون معشوق از آن بازی خفته است .(ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ). و رجوع به مسقاة شود.
-
ساقیة
لغتنامه دهخدا
ساقیة. [ی َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ساقی . رجوع به ساقی شود. || جوی خرد. ج ، سواقی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آبگذر. (ناظم الاطباء). نهر صغیر و آن بزرگترین از جدول و کوچکترین از نهر است . (اقرب الموارد). آبراهه . جویچه . جعفر. || ناودان ...
-
جداول
لغتنامه دهخدا
جداول . [ ج َ وِ ] (ع اِ) ج ِ جدول به معنی خطوط و انهار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از قطر المحیط). انهار صغیر. (مرصع). رجوع به جدول شود. || رگهای کلان تر از سواقی . رگهای صغیرِ لیفی . (بحر الجواهر).- جداول الامعاء ؛ پرده ای است که عروق و شرائین و اع...
-
کوز
لغتنامه دهخدا
کوز. [ ک َ / کُو ] (اِ) پشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوزبندی شود. || در شواهد ذیل ظاهراً به معنی قطعه زمین زراعتی و «کرد» یا «کرت » استعمال شده است : دیگر کرمی که آن را مطبق گویند و به اصطلاح اهل قم آن را غیر ساباط گویند مثل باغات و کر...
-
صابونی
لغتنامه دهخدا
صابونی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به صابون . || صابون فروش . فروشنده ٔ صابون . || سازنده ٔ صابون . || نام شیرینیی است که از شکر سفید سازند : صابونی است صحن زمین لب بلب ز بس کآورد قند مصری بازارگان برف . کمال اسماعیل .باز صابونی و مشکوفی و سنبوسه ٔ نغزحلقه...
-
مطبق
لغتنامه دهخدا
مطبق . [م ُ طَب ْ ب َ ] (ع ص ) توبرتو کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). تو بر تو و پیچیده و درهم و مضاعف و دوتائی . (ناظم الاطباء). طبقه طبقه بر هم نهاده شده : و این قبر المسیح در [ بیت المقدس ] یکی پاره سنگ است منقور و منقوش مطبق . (مجمل التواریخ و الق...