سَلَکَهُفرهنگ واژگان قرآنآن را داخل کرد (در عبارت "فَسَلَکَهُ يَنَابِيعَ فِي ﭐلْأَرْضِ "يعني آن (آب) را به صورت چشمه هايي در زمين درآورد)
سلکهلغتنامه دهخداسلکه . [ س ُ ک َ ] (ع اِ) کبک بچه ٔ ماده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به سلک و سلکانة شود.
سلقعلغتنامه دهخداسلقع. [ س َ ق َ ] (ع ص ، اِ) جای بی نبات . این کلمه تابع بلقع است . یقال بلقع سلقع، یعنی جای خشک بی نبات . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمین درشت . (مهذب الاسماء). || شترمرغ نر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سلقةلغتنامه دهخداسلقة. [ س َ ل َ ق َ] (ع اِ) دشت هموار نیکوخاک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اسلاق ، سِلقان . (ناظم الاطباء).
سلقةلغتنامه دهخداسلقة. [ س ِ ق َ ] (ع اِ) گرگ ماده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(مهذب الاسماء). ج ، سلق ، سِلقان . (ناظم الاطباء). || (ص ) زن دراززبان و بدزبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، سلقان . (ناظم الاطباء).
سلکهلغتنامه دهخداسلکه . [ س ُ ک َ ] (ع اِ) کبک بچه ٔ ماده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به سلک و سلکانة شود.
قباقبلغتنامه دهخداقباقب . [ ق ُ ق ِ ] (اِخ ) جائی است . (منتهی الارب ). آبی است بنی ثغلب از خاندان بشر را که در ارض الجزیره واقعاست . (منتهی الارب ). ابوالفرج اصفهانی در اخبار سُلَیک بن سُلَکَة از آن یاد کرده است . (معجم البلدان ).
کبک بچهلغتنامه دهخداکبک بچه . [ ک َ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / ب َچ ْ چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ کبک . جوجه ٔ کبک . سُلَک . (منتهی الارب ذیل کلمه ٔ سلک ) (دهار). سلَکَة. سِلکانَة. (از منتهی الارب