سپرنگلغتنامه دهخداسپرنگ . [ س ِ رَ ] (اِخ ) مخفف اسپرنگ است : میرفت و همی آمد بر من بگه صبح چون پیک سبک از سپرنگی بسمرقند. سوزنی (از آنندراج ).رجوع به اسپرنگ شود.
شیرینی خوردن ،شیرینی خورونگویش تهرانیمرحله بعدی خواستگاری برای تعیین مهریه و غیره ،مراسم اولیه نامزدی
اسپرنگلغتنامه دهخدااسپرنگ . [ اِ پ َ رَ ] (اِخ ) اسفرنگ . شهریست نزدیک سمرقند و مولد سیف [شاعر] آنجاست . (برهان ). سپرنگ . (جهانگیری ).
اسفرنگلغتنامه دهخدااسفرنگ . [ اِ ف َ رَ ] (اِخ ) اسفرنج است که قریه ای باشداز قرای سمرقند. (برهان ). سپرنگ . (جهانگیری ). مولد سیف الدین اسفرنگی شاعر. (انجمن آرای ناصری ) (غیاث ).
اسپرنگلغتنامه دهخدااسپرنگ . [ اِ پ َ رَ ] (اِخ ) اسفرنگ . شهریست نزدیک سمرقند و مولد سیف [شاعر] آنجاست . (برهان ). سپرنگ . (جهانگیری ).