سپیدی

مترادف

۱. بیاض، سفیدی ≠ سیاهی
۲. رخشندگی، روشنایی، روشنی ≠ تیرگی

جست‌وجوی دقیق

سپیدی

لغت‌نامه دهخدا

سپیدی . [ س َ / س ِ ] (حامص ) مقابل سیاهی . (آنندراج ). بیاض : بنوک سنان بی خبر در نبردسپیدی ربایند از چشم مرد. فردوسی .زرد است و سپید است و سپیدیش فزون است زردیش برونست و سپید

سپیدی

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بیاض، سفیدی ≠ سیاهی ۲. رخشندگی، روشنایی، روشنی ≠ تیرگی

جست‌وجوی هم‌آوا

قطع‌شدگی صدا

clip 3

واژه‌های مصوب فرهنگستان

قطع‌ شدن ناگهانی صدا در برنامه‌های تلویزیونی که معمولاً در ابتدا یا انتهای حاشیه‌های صوتی (sound track) اتفاق می‌افتد

چسپیدگی

لغت‌نامه دهخدا

چسپیدگی . [ چ َ دَ / دِ ] (حامص ) التصاق و چسپیدن دو چیز بهم و اتصال و پیوستگی و چسپانی . (ناظم الاطباء). دوسیدگی . رجوع به چسپ و چسپیده و چسپیدن شود.

سیدی

لغت‌نامه دهخدا

سیدی . [ س َی ْ ی ِ ] (اِخ ) احمد شیرازی رجوع به احمد خواجه سیدی ... شود.

سیدی

لغت‌نامه دهخدا

سیدی . [ س َی ْ ی ِ ] (اِخ ) احمدبن احمدبن عمر شیخ . رجوع به احمدمیرزا سیدی شود.

شدء

لغت‌نامه دهخدا

شدء. [ ش َدْءْ ] (ع مص ) راندن شتران را. || خواندن یا سرائیدن شعر را. || آموختن و حاصل کردن بعضی علم ادب را. (از منتهی الارب ).

جست‌وجوی مشابه

سپیدیو

سپیدیو. [ س ِ وْ ] (اِخ ) (از: سپی ، سپید + دیو) دیو سپید است و قاعده ٔ فارسیان است که چون دو حرف از یک جنس بیکدیگر برسند یکی را حذف کنند. (آنندراج ). دیو سفید است که رستم در مازندرانش کشت چه سپی بمعنی سفید است . (برهان ) : سپیدیو از تو هلاک آمده <

سپیدینه

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← سپیدافزار

دندان سپیدی

لغت‌نامه دهخدا

دندان سپیدی . [ دَ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) دندان سفیدی . حالت و صفت دندان سپید : وز پی دندان سپیدی همرهان از تَف ّ آه دل چو عود سوخته دندان کنان آورده ام . خاقانی .رجوع به دندان س

سپیدینۀ آلومینی

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← سپیدافزار آلومینی

سوسن مانند از نظر سپیدی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

lily

جست‌وجوی متن

برف پیری

گویش تهرانی

سپیدی مو

بیاض

گویش مازنی

شیر(منتهی الارب)،سپیدی(منتهی الارب)(ناظم الاطبا)،سفیدی،سپیدی(فرهنگ ...

رثم

لغت‌نامه دهخدا

رثم . [ رَ ث َ ] (ع اِ) سپیدی سر بینی اسب یا سپیدی که تا لب پائین اسب رسیده باشد یا سپیدی بینی اسب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).

خدمة

لغت‌نامه دهخدا

خدمة. [ خ ُ م َ ] (ع اِ) سپیدی ساق گوسپند و بز کوهی و سپیدی در سیاهی وسیاهی در سپیدی ساق آنها نزدیک خردگاه . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از قاموس ) (از تاج العروس ).

خلساء

لغت‌نامه دهخدا

خلساء. [ خ َ ] (ع ص ) زن سپیدی که سپیدی آن بسیاهی آمیخته باشد. ج ، خُلْس . یقال : امراة خلساء.

جست‌وجوی هم‌آغاز

سپیدیو

لغت‌نامه دهخدا

سپیدینۀ آلومینی

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← سپیدافزار آلومینی

سپیدینه

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← سپیدافزار

جست‌وجوی هم‌قافیه

دندان سپیدی

لغت‌نامه دهخدا

روسپیدی

لغت‌نامه دهخدا

روسپیدی . [ س ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی روسپید. روسپید شدن : بکدام روسپیدی طمع بهشت بندی که تو در خریطه چندین ورق سیاه داری . سعدی .رجوع به روسپید و روسفید و روسفیدی شود.

سوسن مانند از نظر سپیدی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

lily

درپیوند

بیشتر بدانید

سپیدی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

لغت‌نامه دهخدا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

گویش تهرانی

گویش مازنی

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی