شاخدارلغتنامه دهخداشاخدار. (اِخ ) دهی از دهستان دودانگه ، بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقعدر سی و سه هزارگزی جنوب باختر ضیأآباد و سیزده هزارگزی راه عمومی . کوهستانی و سردسیر، جمعیت آن 600 تن و مذهب آن تشیع و زبان آنان ترکی است . آب آن از چشمه و قنات ، محصول آن
شاخدارلغتنامه دهخداشاخدار. (نف مرکب ، اِ مرکب ) شاخور. صاحب شاخ . باسرو. ذوقرن . هر حیوانی که دارای شاخ باشد. (ناظم الاطباء). حیوانات شاخ دارمانند گاو، بز، گوسفند، آهو، گوزن و امثال آن . || مطلق گاو و گوسفند و بز و میش : خونریز شاخدار خوش آمد به روز عیددر موسمی ک
شاخدارفرهنگ فارسی معین(ص فا.) = شاخ دارنده : 1 - حیوانی که شاخ دارد. 2 - تنة درختی که دارای شاخه باشد؛ شاخه دار. 3 - دیوث ، قلتیان . 4 - نقرة پاک ، سیم بی غش .
سیم شاخدارلغتنامه دهخداسیم شاخدار. [ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سیم خالص . سیم خام . سیم حلال . (آنندراج ) : ز ساق و ساعد آن در یگانه به سیم شاخدارش شاخشانه .محسن تأثیر (از آنندراج ).
مرغ شاخدارلغتنامه دهخدامرغ شاخدار. [ م ُ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پرنده ای است از راسته ٔ ماکیانها که بیشتر مربوط به نواحی افریقای غربی است . برخی انواع آن در نواحی خراسان و آذربایجان (در ایران ) نگهداری می شود. مرغ فرعون . مرغ مصری . غرغره .
تشنجدیکشنری عربی به فارسیشنج , تشنج , پرش , تکان , اشوب , چنگه , چنگوک , گرفتگي عضلا ت , انقباض ماهيچه در اثر کار زياد , دردشکم , محدودکننده , حصار , سيخدار کردن , محدود کردن , درقيد گذاشتن , جاتنگ کردن