سیفی خراسانیلغتنامه دهخداسیفی خراسانی . [ س َ فی ِ خ ُ ] (اِخ ) از جمله ٔ امرای ظریف گوی خراسان است . او راست : تا ز گل سر خط ریحان تو بیرون آوردجانم از تن غم هجران تو بیرون آورددر ازل جان و دل گم شده ٔ سیفی رابحدیث لب خندان تو بیرون آورد.
شارش هلهشاوHele-Shaw flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش خزشی شارهای با گرانروی بالا میان دو صفحة تخت با فاصلة بسیار کم
شفیلغتنامه دهخداشفی . [ ش ِ / ش َ ](از ع ، اِ) ممال شفا. (یادداشت مؤلف ) : باد خلقش دمیده عطر حسب نحل مهرش نهاده شهد شفی . ابوالفرج رونی .از آن سبب که عسل را حلاوت لب توست خدای عزوجل در عسل ن
شفیلغتنامه دهخداشفی . [ ش َ فا ] (ع مص ) نزدیک شدن آفتاب به غروب . || برآمدن ماه نو. || نمایان شدن شخص . (منتهی الارب ). و رجوع به شَفا شود.
شفیلغتنامه دهخداشفی . [ ش َ فا ](ع اِ) اندک ، چنانچه مرد را هنگام مرگ ، و ماه را گاه محاق و آفتاب را به وقت غروب گویند: مابقی منه الا شفی ً؛ یعنی کم . (منتهی الارب ). و رجوع به شَفا شود.