سُلsolواژههای مصوب فرهنگستانمحیطی که در آن ذرات کلوئیدی در بستری از جنس گاز یا مایع یا جامد پراکنده باشد
فرایند سُلـ ژلsol-gel processواژههای مصوب فرهنگستانفرایند انتقال پراکنهای از ذرات کلوئیدی به حالت ژل
سال رسمیcivil year, calendar yearواژههای مصوب فرهنگستانسالی که براساس زمان رسمی یک کشور سنجیده میشود
سگوللغتنامه دهخداسگول . [ س ُ ] (اِ) مازو. (ناظم الاطباء). || (ص ) هر چیز قابض که یبوست آورد. (ناظم الاطباء). || سخت دل و بددل و بدمرد است . (آنندراج ). || ظاهر. (آنندراج ).
سوللغتنامه دهخداسول . (اِ) رنگ خاکستری مایل مر اسب و استر و خرالاغی را که خط سیاهی از کاکل تا دم کشیده شده باشد. (برهان ). رنگ خاکستری مایل بسیاهی در اسب و اشتر که نامبارک شمارند. (آنندراج ) : آن یکی عیسی آن یکی خرسول وآن دگر خضر و آن چهارم غول . <p class=
سیولهلغتنامه دهخداسیوله . [ وَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 305 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی می باشد. راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ
سيولةدیکشنری عربی به فارسیسياليت , رواني بيان , سلا ست بيان , طلا قت لسان , قابليت تبديل به پول , تسويه پذيري , ابگون پذيري
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن نصیر. مکنی به ابی ابراهیم . مشاق و کیمیاگر و به تلویحات و ساختن شیشه دانا بوده . او راست : کتاب التلاویح و سیول الزجاج . کتاب صناعة الدر الثمین . (ابن الندیم ).
مسایللغتنامه دهخدامسایل . [ م َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ مَسیل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مسیل ها. اماکن جاری شدن آب . رجوع به مسیل شود : مسایل انهار و مسائح امطار معابر سیحون به فضول انواو سیول اندا پر کرده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 290).
ذوالغصنلغتنامه دهخداذوالغصن . [ ذُل ْ غ ُ ] (اِخ ) یاقوت در معجم البلدان گوید: زبیر گفته است که روضه ٔ ذی الغصن بنواحی مدینه است و در کتاب العقیق ذکر آن آمده است . کثیر گوید:لعزّة من أیّام ذی الغصن هاجنی بضاحی قرارالرّوضتین رسوم ٌ.و ابن الأثیر در المرصّع آرد: وادئی است بنزدیکی مدین
انوالغتنامه دهخداانوا. [ اَن ْ ] (از عربی ، اِ) انواء : ز بس بدایع چون بوستان پر از انوارز بس جواهر چون آسمان پر از انوا. مسعودسعد.شکوفه ها همه انوای باغ گردون است که چون پدیدشدند افتتاح کرد سما. مسعودسعد.
مسائحلغتنامه دهخدامسائح . [ م َ ءِ ] (ع اِ) مسایح . ج ِمسیحة. (اقرب الموارد). رجوع به مسیحة و مسایح شود : مسایل انهار و مسائح امطار معابر سیحون به فضول انواء و سیول انداء پر کرده بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 290). || نوعی از سرب که بیرون
سیولهلغتنامه دهخداسیوله . [ وَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 305 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی می باشد. راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ
وادی السیوللغتنامه دهخداوادی السیول . [ دِس ْ س ُ ] (اِخ ) ناحیه ای است در عربستان . (نخبةالدهر دمشقی ص 110).