شارکارلغتنامه دهخداشارکار. (اِ مرکب ) هرکار مفت و رایگان که بزور و جبر اجرا گردد. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) سست و کاهل و بیکار.(ناظم الاطباء). در فرهنگهای دیگر این کلمه دیده نشدو ظاهراً صحیح آن شاکار باشد. رجوع به شاکار شود.
سرکارلغتنامه دهخداسرکار. [ س َ ] (اِ مرکب ) کارفرما در کاری . (یادداشت مؤلف ). کارفرما و صاحب اهتمام کاری . (آنندراج ). کارفرما. (ناظم الاطباء) : و امور متعلق به قورچیان را ریش سفید سرکار مزبور که عالیجاه قورچی باشی است . (تذکرةالملوک چ 2</sp
سرکارفرهنگ فارسی عمید۱. کارفرما؛ کارگزار؛ مباشر؛ ناظر؛ پیشکار.۲. کلمۀ احترام که در خطاب به کسی میگویند.
سرکارفرهنگ فارسی معین(سَ) (اِمر.) 1 - کلمه ای که به عنوان احترام به اشخاص گویند: سرکار آقا، سرکار خانم . 2 - سرکار عنوان رسمی درجه داران و افسران تا ردة سرهنگی .