سوارقلغتنامه دهخداسوارق . [ س َ رِ ] (ع اِ) زوائد پره قفل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ج ِ سارقه . رجوع به سارق و سارقه شود.
شوارقلغتنامه دهخداشوارق . [ ش َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شارقة. (ناظم الاطباء). روشنیها و چیزهای روشن . (غیاث اللغات ) : و النور المتقوی بالشوارق العظیمة العاشق لسنخه ینجذب الی ینبوع الحیاة. (حکمت اشراق ص 224). و رجوع به شارقة شود.
بلکنجکلغتنامه دهخدابلکنجک . [ ب ُ ک َ ج َ ] (ص ) طرفه . (لغت فرس اسدی ). هرچیز عجیب و غریب و طرفه که دیدنش مردم را به خنده آورد. (از برهان ). بلگنجک . بولکنجک . بولنجک : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو به چشم مردمان بلکنجک . شهید.ای