شالدارلغتنامه دهخداشالدار. (نف مرکب ) دارنده ٔ شال . || (اِ مرکب ) درخت شال . || تمغازده شده مانند تمغای شال . (ناظم الاطباء).
سالدارلغتنامه دهخداسالدار. (نف مرکب ) معمر و سالدیده و پیر. (ناظم الاطباء). معمّر. پیر. (استینگاس ). سالمند. مسن . رجوع به سال شود.
شلدارلغتنامه دهخداشلدار. [ ش َ ] (اِ مرکب ) ملچ . ملج . نارون . (یادداشت مؤلف ). ملیچ . ملیج . لروت . لونگا. (از جنگل شناسی ج 1 ص 210). رجوع به مترادفات کلمه شود.
سلحدارلغتنامه دهخداسلحدار. [ س ِ ل َ ] (نف مرکب ) آنکه سلاح بتحویل او باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ). مخفف سلاحدار : شحنه ٔ میدان پنجم تا سلحدار تو شدزخم او بر جسم جانی نه که جانی آمده است . سنایی .بلای خمار است در عیش مل سلحدار خا