سیاکلهلغتنامه دهخداسیاکله . [ ک ُ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 447 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شاکلةلغتنامه دهخداشاکلة. [ ک ِ ل َ ] (ع اِ) صورت . شکل . هیأت . مثل . (از اساس البلاغة) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة): علی شاکلة ابیه ؛ بر هیأت پدر خویش است . || خوی . (ترجمان القرآن ص 54). جدیلة. (متن اللغة): عمل علی جدیلته ؛ ای شاکلته . (اساس البلاغة) (
شوقلةلغتنامه دهخداشوقلة. [ ش َ ق َ ل َ ] (ع مص ) بردبار شدن و صاحب حلم شدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
صیاقلةلغتنامه دهخداصیاقلة. [ ص َ ق ِ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صیقل . (منتهی الارب ) (دهار). رجوع به صیاقل و صیقل شود.
دگره با طرح شکلی ثابتformal-outline variation 1واژههای مصوب فرهنگستانمبدلی که در آن شاکلۀ اصلی تم (theme) و ساختار عبارات ثابت است
شواکللغتنامه دهخداشواکل . [ ش َ ک ِ ] (ع اِ)ج ِ شاکل . راههای گشاده که از شارع عام برآمده باشد.(از منتهی الارب ). || ج ِ شاکلة. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). و رجوع به شاکل و شاکلة شود.
شَاکِلَتِهِفرهنگ واژگان قرآنخلق و خو و عادتهاي اکتسابيش (شاکله از ماده شکل ميباشد که به معناي بستن پاي چارپا است ، و آن طنابي را که با آن پاي حيوان را ميبندند شِکال ميگويند ، و شاکله به معناي خوي و اخلاق است ، و اگر خلق و خوي را شاکله خواندهاند بدين مناسبت است که آدمي را محدود و مقيد ميکند و نميگذارد در آنچه ميخواهد آزاد باشد
نبطاءلغتنامه دهخدانبطاء. [ ن َ ] (ع ص ) شاةنبطاء؛ گوسپند سپیدتهیگاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).بیضاء شاکلة. (اقرب الموارد). گوسفندی پهلوهاسفید. (مهذب الاسما). تأنیث انبط است . رجوع به انبط شود.
شاکللغتنامه دهخداشاکل . [ ک ِ ] (ع اِ) سفیدی بناگوش . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (متن اللغة). الشاکلة. (متن اللغة). || شبه و مانند: فیه شاکل من ابیه ؛ در او شباهتی از پدر باشد. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || راه .(منتهی الارب ): کل علی شاکله ؛ هر کس بر راه خ
مشاکلهفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در بدیع، تبدیل کلمه بهواسطۀ مجاورت لفظی یا تقدیری، مانند این شعر: دنیا که در او مرد خدا گِل نسرشتهست / نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم؟ (سعدی۲: ۵۲۱). که در آخر مصراع دوم بهجای دل دادن، دل بسرشتن آورده.۲. (اسم مصدر) مانند و مشابه شدن.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] با یکدیگر موافقت کردن.