شتابیدنلغتنامه دهخداشتابیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) چالاکی کردن . عجله نمودن . شتافتن . به عجله و به سرعت کاری کردن . (ناظم الاطباء). شتافتن . (از فرهنگ نظام ). نَسل . نَسلان . (تاج المصادر بیهقی ). شتاب کردن . عجله کردن : شتابید گنجور و صندوق جست بیاورد پویان به مهر د
شتابیدندیکشنری فارسی به انگلیسیaccelerate, gallop, hasten, hie, hurry, hurtle, post, quicken, rush, spur, streak, tear, trot