شثنلغتنامه دهخداشثن . [ ش َ ] (ع ص ) غلیظ،گویند: شثن الاصابع؛ درشت انگشتان . (منتهی الارب ). به معنی شثل با لام است و هم چنین گویند عضوشثن ، یعنی عضوی ستبر. (از اقرب الموارد).
شثنلغتنامه دهخداشثن . [ ش َ ] (ع مص ) درشت شدن دست کسی و شوخ بستن آن . (منتهی الارب ). خشن و ستبر شدن . (از اقرب الموارد). || درشت شدن لبهای شتر از خوردن خار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
پیستنلغتنامه دهخداپیستن . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) پیستون . سیلندر و آلتی متحرک گلوله شکل یا استوانه ای که با فشار درون محفظه ٔ تلمبه گردد و یا داخل سیلندر ماشین بخار شود و حرکت را بوسیله ٔ دسته ٔ شاتون یا پیستون به میل لنگ منتقل سازد.
شتنلغتنامه دهخداشتن . [ ش َ ] (ع مص ) بافتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) رجل شتن الکف ؛ مرد درشت دست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شتنلغتنامه دهخداشتن . [ ش َ ت َ ] (هزوارش ، اِ) بلغت زند و پازند به معنی شهر باشد و به عربی مدینه گویند. (برهان ).
شثونهلغتنامه دهخداشثونه . [ ش ُ ن َ ] (ع مص ) شثن .درشت گردیدن دست . (منتهی الارب ). رجوع به شثن شود.
شنثلغتنامه دهخداشنث . [ ش َ ن َ ] (ع مص ) درشت شدن و شوخ بستن دست (مقلوب شثن ). یقال : شنثت مشافرالابل ؛ ای غلظت من اکل الشوک . (ناظم الاطباء). رجوع به شثن شود.
شوخ بستنلغتنامه دهخداشوخ بستن . [ ب َت َ ] (مص مرکب ) پینه بستن دست از کار. (یادداشت مؤلف ): شَثَن ؛ شوخ بستن دست . کَنَب ؛ شوخ بستن دست از عمل . (منتهی الارب ). درشت و سخت و هنگفت شدن دست از کار و محنت و مزدوری و پینه بستن آن . (ناظم الاطباء).
ظبیلغتنامه دهخداظبی . [ ظَب ْی ْ ] (ع اِ) آهو. غزال . ابووَثاب . ج ، ظِباء، ظَبیات ، ظب ، ظُبی . و رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 45 شود. || اسب فربه . || نشان و داغی بعضی عرب را. || (اِخ ) نام مردی است . || نام وادیی است متعلق به
درشت شدنلغتنامه دهخدادرشت شدن . [ دُ رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زبر شدن . خشن شدن . مقابل نرم و لطیف شدن ، چون : درشت شدن دست از کار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : وَاندر گلوش تلخ چو حنظل شودعسل وَاندر برش درشت چو سوهان شود قصب . ناصرخسرو.اخشیشا