شره شرهلغتنامه دهخداشره شره . [ ش ِرْ رَ ش ِرْ رَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در تداول عامه ، پاره پاره (جامه ). (یادداشت مؤلف ). شرمبه شرمبه . شرنبه شرنبه . لقمه لقمه . تکه تکه . رجوع به شرمبه شود.
سره سرهلغتنامه دهخداسره سره . [ س َ رَ / رِ س َ رَ / رِ ] (ق مرکب ) خوب خوب . نیک نیک : اکنون بنشینم سره سره نظر میکنم تا نغزیهای ترا ای اﷲ می بینم . (کتاب المعارف ).
لفورلغتنامه دهخدالفور. [ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش سوادکوه شهرستان شاهی است . این دهستان در قسمت جنوب باختری شیرگاه و علیای دهستان بابل کنار واقع و منطقه ای است کوهستانی ، جنگلی و دارای هوای مرطوب و معتدل . آب آن از سه رودخانه ٔ پی رود، کرسنگ و ازر حاصل میشود. محصول عمده ٔ این دهس
طبس گیلکیلغتنامه دهخداطبس گیلکی . [ طَ ب َ س ِ ل َ ] (اِخ ) طبس تمر. شهری است کوچک و از اقلیم سوم است . طولش از جزائر خالدات ، صب ط، وعرض از خط استوا لط، در هفت روزه ٔ راه یزد است . هوایش گرم است بغایت ، خرما و ترنج و نارنج بسیار است ، ودر خراسان غیر از آن جای دیگر نیست . و آبش از چشمه است ، مقدار
ماهیدشتلغتنامه دهخداماهیدشت . [ دَ ] (اِخ ) ماهیدشت و هارون آباد و فیروزآباد از بلوکات کرمانشاهان است . حد شمالی آن روان سر و حد شرقی آن کرمانشاه و حدجنوبی لرستان و حد غربی رود کرند است . اراضی آن حاصلخیز و ییلاق ایلهای کلهر و سنجابی است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 45
شرحلغتنامه دهخداشرح . [ ش َ ] (ع مص ) گوشت را به قطعات بلند بریدن . (از اقرب الموارد). قطع کردن گوشت را از عضو یا قطع کردن گوشت را از استخوان مانند شرّح . (از تاج العروس ). شرحه کردن گوشت . (تاج المصادر بیهقی ). پاره کردن گوشت . شرحه کردن . (بحر الجواهر). || چیزی را وسعت دادن . (از اقرب المو
شرحفرهنگ فارسی عمید۱. گشودن؛ وسعت دادن؛ فراخ کردن چیزی.۲. آشکار نمودن و بیان کردن مسٲله یا امر غامض؛ توضیح و تفسیر مسٲله یا کلامی تا دیگری آن را بفهمد.۳. (اسم) نوشتهای که در توضیح کتاب، شعر، یا نوشتۀ دیگر نوشته شود.۴. (اسم) نودوچهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸ آیه؛ اَلَمنَشرَح؛ انشراح.&
شرحدیکشنری فارسی به عربیاسطورة , اطروحة , بيان , تفسير , جغرافية , حکاية , رسم تخطيطي , شرح , ظرف , علاقة , قصة , لمعان , هامش , وصف
شرحلغتنامه دهخداشرح . [ ش َ ] (ع مص ) گوشت را به قطعات بلند بریدن . (از اقرب الموارد). قطع کردن گوشت را از عضو یا قطع کردن گوشت را از استخوان مانند شرّح . (از تاج العروس ). شرحه کردن گوشت . (تاج المصادر بیهقی ). پاره کردن گوشت . شرحه کردن . (بحر الجواهر). || چیزی را وسعت دادن . (از اقرب المو
لیشرحلغتنامه دهخدالیشرح . [ ش َ رَ ] (اِخ ) ابن یحیی بن محمد ابومحمد الرعینی . قال ابن یونس شهد فتح مصر و لایعرف له روایة و نقل ابن مندة عن ابن یونس انه قال له ذکرفی الصحابة. (الاصابة ج 6 ص 11). صاحب حسن المحاضرة فی اخبار مصر
منشرحلغتنامه دهخدامنشرح . [ م ُ ش َ رِ ] (ع ص ) گشاده شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گشاده . باز : لشکر اسلام ... به تأیید الهی ... به دلی قوی و سینه ٔ منشرح بر قلب اعدا چاه کردند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 26). به
مشرحلغتنامه دهخدامشرح . [ م َ رَ ](ع اِ) فرج زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). شرم زن . (بحر الجواهر).