شقونلغتنامه دهخداشقون . [ ش ُ ] (ع مص ) شقونة. کم شدن بخشش و عطا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به شقونة شود.
شکونلغتنامه دهخداشکون . [ ش ُ ] (اِ) شگون . به معنی شکن است که فال نیک و به فال برداشتن و مبارک دانستن چیزها باشد. (برهان ). فال . فال نیک : شکون داشتن . شکون خوب یا بد زدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شگون شود.
سکونلغتنامه دهخداسکون . [ س ُ] (ع مص ) آرمیدن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). آرامش . (آنندراج ). آرام . (غیاث ) : همه با سیاوش گرفتند جنگ ندیدند جای سکون و درنگ . فردوسی .<
سکوندیکشنری فارسی به انگلیسیabeyance, doldrums, petrifaction, quiet, quietude, rest, standstill, stasis, stillness
شقونةلغتنامه دهخداشقونة. [ ش ُ ن َ ] (ع مص ) شقون . کم شدن بخشش و عطا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به شقون شود. || کم کردن . (از اقرب الموارد).
شقونةلغتنامه دهخداشقونة. [ ش ُ ن َ ] (ع مص ) شقون . کم شدن بخشش و عطا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به شقون شود. || کم کردن . (از اقرب الموارد).
قشقونلغتنامه دهخداقشقون . [ ق ُ ] (اِ) چرمی که زیر اسب گذارند تازین کج نگردد. در تداول شوشتر آن را قشقون و در تداول گناباد خراسان پاردم گویند. گوزبان . دم چی . ثفر.