گوش شنودیلغتنامه دهخداگوش شنودی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) سُمعه . مقابل چشم دیدی . رئاء. (یادداشت مؤلف ).
گوش شنودیلغتنامه دهخداگوش شنودی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) سُمعه . مقابل چشم دیدی . رئاء. (یادداشت مؤلف ).
audioدیکشنری انگلیسی به فارسیسمعی، شنیداری، گیرنده و تقویت کنندهء صدا، شنودی، سخنگو، وابسته به شنوایی یا صوت
acousticدیکشنری انگلیسی به فارسیصوتی، سمعک، سخنگو، اوا شنودی، وابسته به شنوایی، مربوط به صدا، مربوط به سامعه
سمعيدیکشنری عربی به فارسیصوتي , اوا شنودي , وابسته به شنوايي , مربوط به صدا , مربوط به سامعه , مربوط بشنوايي يا سامعه , مربوط به مميزي و حسابداري
خوشنودیلغتنامه دهخداخوشنودی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص ) مقابل خشم . مقابل غضب . (یادداشت مؤلف ). رضا. خوشحالی . رضایت . خرمی . فرح . شادمانی . (ناظم الاطباء) : جهانی به آیین بیاراستندچو خوشنودی پهلوان خواستند. <p class="auth
خشنودیلغتنامه دهخداخشنودی . [ خ ُ ] (حامص ) خرسندی . خوشحالی . رضا. رضامند. قبول خاطر جمعی . (ناظم الاطباء). رضوان . رضا. (از ربنجنی ). رضایت . مرضات . (یادداشت بخط مؤلف ) : هر آن کس که خشنودی شاه جست زمین را بخون دلیران بشست بیابد ز من خلعت شهریاربود در
رشنودیلغتنامه دهخدارشنودی . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان روشکان بخش طرهان خرم آباد. سکنه 120 تن . آب آن از چاه . محصول آنجا غلات و لبنیات و پشم . صنایع دستی زنان سیاه چادر و طناب بافی . راه اتومبیل رو. ساکنان از طایفه ٔ امرایی و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیا
گوش شنودیلغتنامه دهخداگوش شنودی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) سُمعه . مقابل چشم دیدی . رئاء. (یادداشت مؤلف ).
ناخشنودیلغتنامه دهخداناخشنودی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) عدم رضایت . ناپسندی . (ناظم الاطباء) (زوزنی ) : که برگ هر غمی دارم در این راه ندارم برگ ناخشنودی شاه . نظامی .روزی از ناخشنودی عاملان یا تقصیری و بدخدمتی که صادر شد از اهالی آن خشم گ