شوم پیلغتنامه دهخداشوم پی . [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) بدقدم . مقابل فرخ پی .نحس . مقابل مبارک قدم . (یادداشت مؤلف ) : وز آن زشت بدکامه ٔ شوم پی که آمد زدرگاه خسرو به ری . فردوسی .پراندیشه شد جان کاووس
چربینهsebum, cutaneous sebum, sebum cutaneumواژههای مصوب فرهنگستانترشح غدد موجود در پوست که عموماً از چربی و کراتین و مواد یاختهای تشکیل شده است
پهنای درزseam width, seam height, seam lengthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر درازای درز مضاعف در موازات تاخوردگیهای درز
بازی سرجمعصفرzero-sum game, zero-sumواژههای مصوب فرهنگستانیکی از وضعیتهای متصور در نظریۀ بازی که در آن کسب امتیاز از سوی یکی از دو طرف الزاماً به معنای از دست رفتن امتیاز طرف دیگر است
کرایۀ سرجمعlump sum freight, lump sumواژههای مصوب فرهنگستانکرایۀ فرست کلی بدون توجه به مقدار و حجم و وزن بار
لک و پکلغتنامه دهخدالک و پک . [ ل ُ ک ُ پ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) هر چیز گنده و ناتراشیده . (برهان ) : ای شوربخت مدبر معلول شوم پی وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک . پوربهای جامی .|| بی هنر. مقابل هنرمند. (برهان ).
بدقدملغتنامه دهخدابدقدم . [ ب َ ق َ دَ ] (ص مرکب ) شوم قدم . (آنندراج ). بدشگون . بدفال . (ناظم الاطباء). نامبارک پی . شوم پی . مقابل ، خوش قدم (مبارک پی ). فرخ قدم . (یادداشت مؤلف ) : بدقدم مانند طاوس است در کیشم همای بس که دیدم دولت ایام را بی اعتبار.<p c
بدکامهلغتنامه دهخدابدکامه . [ ب َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) بدخواه . بدنیت . (از ولف ). بدکام . بداندیش . بدذات : از آن زشت بدکامه ٔ شوم پی که آمد ز درگاه خسرو به ری ... فردوسی .دگرگونه آهنگ بدکامه کرد<b
پکلغتنامه دهخداپک . [ پ ُ ] (اِ) هر چیز گنده ٔ ناهموار و ناتراشیده را گویند و مرادف لک باشد چنانکه گویند لک و پک . (برهان قاطع) : ای شوربخت مدبر معلول شوم پی وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک . پوربهای جامی . || جامه ٔ سخت و درشت <s
شوملغتنامه دهخداشوم . (از ع ، ص ) ناخجسته . نامبارک . نحس . بفال بد. بداغور. بدبخت . نامیمون . میشوم . مشئوم . بدیمن . ناهمایون . نافرخنده . (یادداشت مؤلف ) : آه از این جور بد زمانه ٔ شوم همه شادی او غمان آمیغ. رودکی .چون کلاژه ه
شومدیکشنری فارسی به انگلیسیevil, fated, fateful, ill, inauspicious, portentous, premonitory, unfortunate, unfriendly
تاکسودیوم دیستیشوملغتنامه دهخداتاکسودیوم دیستیشوم . (لاتینی ، اِ مرکب ) از درختان جنگلی بیگانه و بومی امریکای شمالی است . این درخت از سوزنی برگها است ولی برگ آن در زمستان میریزد. برای جنگلکاری زمینهای باتلاقی و کنار رودخانه ها بسیار شایسته است . چوب آن بسیار خوب و رویش آن سریع میباشد. (از جنگل شناسی کریم س
خرشوملغتنامه دهخداخرشوم . [ خ ُ ] (ع اِ) بینی کوه بر وادی یا زمین هموار. (منتهی الارب ). || کوه بزرگ . || زمین سخت و درشت . (منتهی الارب ).
چشوملغتنامه دهخداچشوم . [ چ َ / چ ُ ] (اِ) چشمیزک و چاکسو و تشمیزک . داروی چشم . چُشُم . (در اصطلاح روستائیان خراسان ) و رجوع شود. به چشم و چشام و تشمیزج و چشمیزک و چاکسو.
حاشوملغتنامه دهخداحاشوم . (اِخ ) (غنی ) مردی که پسرانش به آزر و بابل مراجعت کردند (عزرا 2:19 و نحمیا 7:22) و بیشتر ایشان زنان غریبه در حباله ٔ نکاح داشتند (عز
حب الشوملغتنامه دهخداحب الشوم . [ ح َب ْ بُش ْ شو ] (ع اِ مرکب ) سیاه توسه . زقال اخته . رجوع به این دو کلمه شود.