شوندلغتنامه دهخداشوند. [ ش َ وَ ] (اِ) باعث و سبب و ماده ٔ هر چیز. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). ج ، شَوَنْدان . (از برهان ). رجوع به شَوه شود.
پیشوندلغتنامه دهخداپیشوند. [ وَ ] (اِ مرکب ) پیشاوند. مزید مقدمی که در آغاز کلمه ٔ دیگر درآید و تصرفی در معنی آن کند.
سگوندلغتنامه دهخداسگوند. [ س َگ ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بن معلا بخش شوش شهرستان دزفول در دشت واقع شده و 1500 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ کرخه و محصول آن غلات ، برنج ، کنجد و شغل اهالی زراعت است . ساکنین آن از طایفه ٔ عشایر لر هستند. (از فرهنگ جغرافیای
سگوندلغتنامه دهخداسگوند. [ س َگ ْ وَ ] (اِخ ) نام یکی از طوایف ایل پشتکوه از ایلات کرد ایران است که شامل شعب ذیل میباشد سگوند حاجی علیخانی . سگوند رحیم خانی . پاپی . جودکی . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 68).
سگوندلغتنامه دهخداسگوند. [ س َگ ْ وَ ](اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش زاغه شهرستان خرم آباد، این دهستان در جنوب بخش واقع و محدود است از خاور به بخش دورود، از باختر به دهستان ده پیر بخش حومه ،از شمال بکوه بلومان ، از جنوب به بخش پاپی . موقعیت طبیعی کوهستانی و جلگه و هوای قسمتی از دهستان معتدل و
سوگندلغتنامه دهخداسوگند. [ س َ / س ُ گ َ ] (اِ) در اوستا «ونت سوکنتا» (گوگردمند)، دارای گوگرد. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اقرار و اعترافی که شخص از روی شرف و ناموس خود میکند و خدا یا بزرگی را شاهد گیرد. قسم (به خدا، رسول ، امامان و بزرگان ). (از فرهنگ فا
شوندالغتنامه دهخداشوندا. [ ش َ وَ ] (ص ) شنوا و شنونده . (برهان ). شنوا. (جهانگیری ). شنونده و شنوا. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بیت زیر را جهانگیری برای این معنی آورده و رشیدی از او پیروی کرده است : این سماع خوش و این ناله ٔ زیر و بم رانغمه از گوش دل و گوش شو
شوندرلغتنامه دهخداشوندر. [ ش َ وَ دَ ] (معرب ، اِ) معرب چغندر و در مصر آن را لفت و بعضی شلجم احمر نامند و آن شبیه به شلجم است در نبات و صورت ولکن برگ آن خشن تر وغیرمأکول برخلاف برگ شلجم که آن را میخورند و طعم آن با حلاوت و تلخی کمی است . انطاکی گفته فرقی میان آن و زردک و شلغم نیست ، بیخ آن ما
شوندهلغتنامه دهخداشونده . [ ش َ وَ دَ / دِ ] (نف ) یعنی هستی یابنده ، چه شدن بمعنی بودن است و بود هستی و نابودی نیستی . (از انجمن آرا ذیل شوندان ). هستی یابنده . || انجام گردنده . || رونده . مقابل آینده . (فرهنگ فارسی معین ).
شوندالغتنامه دهخداشوندا. [ ش َ وَ ] (ص ) شنوا و شنونده . (برهان ). شنوا. (جهانگیری ). شنونده و شنوا. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بیت زیر را جهانگیری برای این معنی آورده و رشیدی از او پیروی کرده است : این سماع خوش و این ناله ٔ زیر و بم رانغمه از گوش دل و گوش شو
شوندرلغتنامه دهخداشوندر. [ ش َ وَ دَ ] (معرب ، اِ) معرب چغندر و در مصر آن را لفت و بعضی شلجم احمر نامند و آن شبیه به شلجم است در نبات و صورت ولکن برگ آن خشن تر وغیرمأکول برخلاف برگ شلجم که آن را میخورند و طعم آن با حلاوت و تلخی کمی است . انطاکی گفته فرقی میان آن و زردک و شلغم نیست ، بیخ آن ما
شوندهلغتنامه دهخداشونده . [ ش َ وَ دَ / دِ ] (نف ) یعنی هستی یابنده ، چه شدن بمعنی بودن است و بود هستی و نابودی نیستی . (از انجمن آرا ذیل شوندان ). هستی یابنده . || انجام گردنده . || رونده . مقابل آینده . (فرهنگ فارسی معین ).
شونده چولالغتنامه دهخداشونده چولا. [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارای شهرستان اردبیل و دارای 108 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
پیشوندلغتنامه دهخداپیشوند. [ وَ ] (اِ مرکب ) پیشاوند. مزید مقدمی که در آغاز کلمه ٔ دیگر درآید و تصرفی در معنی آن کند.
رشوندلغتنامه دهخدارشوند. [ رَش ْ وَ ] (اِخ ) از ایلات اطراف قزوین . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 112). از ایلات اطراف تهران ، ساوه ، زرند و قزوین ، و مرکب از 400 خانواده است که در اطراف قزوین مسکن دارند و چادرنشین هستند. (یادداش
کل کشوندلغتنامه دهخداکل کشوند. [ ک َ ک ُش ْ وَ ] (اِخ ) دهی از بخش هرسین شهرستان کرمانشاهان است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
اشوندلغتنامه دهخدااشوند. [ ] (اِخ ) یکی از دیه های اعلم در نواحی همدانست . رجوع به نزهةالقلوب مقاله ٔ 3 ص 72 شود.
پیشوندفرهنگ فارسی عمیددر دستور زبان، کلمه یا حرفی که در اول کلمۀ دیگر درآید و معنی آن را تغییر دهد، مانند «بر»، «بی»، «فر»، «فرو»، «نا»، و «هم»، در کلمات «برانگیختن»، «بیدل»، «فراخور»، «فرومایه»، «ناتوان»، و «همنشین».