شوکةلغتنامه دهخداشوکة. [ ش َ ک َ ] (ع اِ) خار. یکی شوک . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).خار. تیغ. بور. تلو. تلی . شوک . لام . لَم . (یادداشت مؤلف ). شوکةالبیضاء و شوکةالمصریة و شوکةالمبارکة و شوکةالیهودیة داروهایی است که بدانها درمان کنند. (عن کتب النبات ) (از اقرب الموارد). رجوع به شوک
شوکةدیکشنری عربی به فارسیخار , پيکان , نوک , ريش , خاردارکردن , پيکاندارکردن , چنگال , محل انشعاب , جند شاخه شدن , تيغ , سرتيز , موجب ناراحتي , تيغ دار کردن
سوقةلغتنامه دهخداسوقة. [ ق َ ] (ع اِ) رعیت . || مردم فرومایه . واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عوام الناس . (مفاتیح ) : محفل های سوقة و اوساط مردمان و موضعها می گشت . (کلیله و دمنه ).همومها لاتنقضی ساعةعن مل
سوکهلغتنامه دهخداسوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) ظاهراً مصحف سوله . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).هر سوراخ را گویند عموماً و سوراخ قبل و دبر یعنی پیش و پس را خصوصاً. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ).
شوقةلغتنامه دهخداشوقة. [ ش َ ق َ ] (اِخ ) یونس بن احمدبن شوقة اندلسی . استاد ابن شق اللیل است . (منتهی الارب ).
شوقیةلغتنامه دهخداشوقیة. [ ش َ قی ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ) مؤنث شوقی . || قوه ای که محرک انسان شود. باعثه . (فرهنگ فارسی معین ). || آن جزء از مکتوب که در آن عرض اشتیاق می نمایند. (ناظم الاطباء).
حجنةالشوکةلغتنامه دهخداحجنةالشوکة. [ ح ُ ن َ تُش ْ ش َ ک َ ] (ع اِ مرکب ) صاحب منتهی الارب گوید: حجنة بالضم کژی : حجنة المغزل ؛ آهنی کج که برسر دوک پشم هلند. یعلق بها الخیط عند الغزل لیمتد وینفتل . حجنة الشوکة کذلک . و رجوع به حُجْنَه شود.
ذات الشوکةلغتنامه دهخداذات الشوکة. [ تُش ْ ش َ ک َ ] (ع ص مرکب ) خاردار. || صاحب شوکت . || خداوند سلاح .
مشوکةلغتنامه دهخدامشوکة. [ م ُش ْ وِ ک َ ] (ع ص ) مشوک . بسیارخار. (ناظم الاطباء): شجرة مشوکة؛ درخت بسیارخار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). || ارض مشوکة؛ زمین خارناک و آن زمین که درخت خار رویاند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). زمین خارناک و زمین خار بسیار رویانده .