شکاراندازلغتنامه دهخداشکارانداز. [ ش ِ اَ ] (نف مرکب ) شکارافکن . شکاری . (از آنندراج ). شکارچی . صیاد. (یادداشت مؤلف ) : بهر شکار آمد برون کج کرده ابرو ناز راصانع خدایی کآن کمان داد آن شکارانداز را. امیرخسرو (از آنندراج ).چشم بد دور ز
نخچیرگیرلغتنامه دهخدانخچیرگیر. [ ن َ ] (نف مرکب ) مرد شکاری و شکارانداز. نخچیروال . نخچیروان . (از ناظم الاطباء).
نخچیروانلغتنامه دهخدانخچیروان . [ ن َ چیرْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد شکاری . شکارانداز. نخچیروال . (ناظم الاطباء). رجوع به نخچیروال شود.
رحم افتادنلغتنامه دهخدارحم افتادن . [ رَ اُ دَ ] (مص مرکب ) رحم آمدن . مهر پیدا کردن : شکارانداز ما را تا کی افتد رحم در خاطررگی داریم و شمشیری سری داریم و فتراکی .سعدی .
نخجیروانلغتنامه دهخدانخجیروان . [ ن َ جیرْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد شکاری . شکارانداز. (جهانگیری ) : در آن هفته نخجیروانی ز دشت بدان سو که جرماس بُد برگذشت .اسدی .
صیداندازلغتنامه دهخداصیدانداز. [ ص َ / ص ِ اَ ] (نف مرکب ) شکارانداز. شکارگیر. نخجیرگیر. صیاد. شکارگر : کشتن خود خواستم از غمزه ٔ خونریز اوگفت صیدانداز ساکن صید را تعجیل چیست ؟امیرخسرو (از آنندراج ).