سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
ماست سویاsoy yoghurtواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای با بافت خامهای که از شیر سویا تهیه میشود و جانشینی است برای پنیر خامهای و خامۀ ترش
نوشابۀ سویاsoya beverage/ soybeverageواژههای مصوب فرهنگستاننوشابهای که غالباً از سویا و محصولات آن تهیه میشود
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
صاحيدیکشنری عربی به فارسیهوشيار , بهوش , عاقل , ميانه رو , معتدل , متين , سنگين , موقر , ادم هشيار(دربرابرمست) , هوشيار بودن , بهوش اوردن , از مستي دراوردن
صاحبدیکشنری عربی به فارسیلنگه , جفت , همسر , کمک , رفيق , همدم , شاگرد , شاه مات کردن , جفت گيري يا عمل جنسي کردن , يار , شريک , همدست , رفيق شدن
قعملغتنامه دهخداقعم . [ق َ ] (ع اِ) بانگ گربه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) فریاد کردن و بانگ برآوردن گربه . گویند: قعم السنور قعماً؛ صاح . (اقرب الموارد).
جهجهةلغتنامه دهخداجهجهة. [ ج َ ج َ هََ ] (ع مص ) بانگ زدن بر دده و جز آن تا بازدارند آنرا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صیحه و فریاد زدن به حیوان درنده تا آنرا بازدارند: جهجه بالسبع؛ صاح لیکفه . (از اقرب الموارد).
مدجدجلغتنامه دهخدامدجدج . [ م ُ دَ دِ ] (ع ص ) لیل مدجدج ؛ شب تاریک . (آنندراج ). مظلم . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). رجوع به تدجدج شود. || کسی که دجاجة را به لفظ دجدج خواند. (از آنندراج ): دجدج الرجل بالدجاجة؛ صاح بها. (اقرب الموارد). || مدجوج . مُدَجَّج . (متن اللغة). رجوع به مدجج شود.<
تحفهلغتنامه دهخداتحفه . [ ت ُ ف َ ] (اِخ ) زنی از اولیات بود. در آغاز کنیزو نوازنده ٔ عود بود، پس از آن عاشق پیشه شد و او را بگمان اینکه دیوانه شده است به تیمارستان بردند. سری سقطی از حال وی آگاه گشت و او را از تیمارستان رهانید و آزاد کرد. وی طبع شعر نیز داشت . دو بیت زیر از ابیاتی است که در
نأجلغتنامه دهخدانأج . [ ن َءْج ْ ] (ع مص ) زاری و تضرع کردن به درگاه خدا: نأج نأجاً الی اﷲ؛ صاح و تضرع . (معجم متن اللغة). || بانگ کردن گاو. نُؤاج : ناءَج َ الثورُ نأجاً و نُؤاجاً؛ خارَ. (المنجد). || به تأخیر افکندن کار را. (از معجم متن اللغة). رجوع به نؤوج شود. || به ضعف و سستی و آر
صاحب الزمانلغتنامه دهخداصاحب الزمان .[ ح ِ بُزْ زَ ] (اِخ ) لقب محمدبن الحسن العسکری ، امام دوازدهم شیعیان ، مهدی منتظر. رجوع به مهدی شود.
فصاحلغتنامه دهخدافصاح . [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فصیح و فصیحة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فصیح و فصیحة شود.
منصاحلغتنامه دهخدامنصاح . [ م ُ] (ع ص ) آبی که فراگیرد سطح زمین را. (ناظم الاطباء). آب روان و جاری بر روی زمین . (از اقرب الموارد).
نصاحلغتنامه دهخدانصاح . [ ن ِ ] (ع اِ) رشته . (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء). سلک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). رشته که بدان چیزی دوزند. (فرهنگ خطی ) (از متن اللغة). رشته ٔ خیاط. (فرهنگ خطی ). خیط. (متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). ج ،
نصاحلغتنامه دهخدانصاح .[ ن َص صا ] (ع ص ) درزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(مهذب الاسماء). خیاط. (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). ناصحی . ناصح . (متن اللغة).