صحلغتنامه دهخداصح . [ ص َ / ص َح ْ ح َ ] (ع اِ) علامتی است نمودن صحت را، شاید مخفف صَح ّ و یا صحیح : در میان صالحان یک اصلحی است بر سر توقیعش از سلطان صحی است . مولوی .صح بفتح صاد و حاء مشدد که ب
صحلغتنامه دهخداصح . [ ص ُح ح ] (ع اِمص ) تندرستی از بیماری ، خلاف سقم . || بهی و برائت از هر عیب . (منتهی الارب ). || (ص ) درست و تندرست . (غیاث اللغات از لطایف ).
ماست سویاsoy yoghurtواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای با بافت خامهای که از شیر سویا تهیه میشود و جانشینی است برای پنیر خامهای و خامۀ ترش
سههشتوجهی سهگوشهای، سههشت وجهی سهگوشtrigonal trisoctahedronواژههای مصوب فرهنگستان← سههشتوجهی
سیه پیسهلغتنامه دهخداسیه پیسه . [ ی َه ْ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) سیاه پیسه . آنکه خال سفید و لکه سفید داشته باشد : این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال کو هیچ نه آرام همی گیرد و نه هال .ناصرخسرو.
شه شهلغتنامه دهخداشه شه . [ ش َه ْ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه شاه که در اصطلاح شطرنج آنرا کش گویند : گفت شه شه وآن شه کبر آورش یک به یک شطرنج برزد بر سرش .مولوی .
صحراویلغتنامه دهخداصحراوی . [ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب به صحراء. و رجوع به صحراء شود. || (اِ) قسمی گرگ آدمخوار.
ابومسعودلغتنامه دهخداابومسعود. [ اَ م َ ] (اِخ ) عقبةبن عمروبن ثعلبه ٔ انصاری صح-ابی . رج-وع ب-ه ابومسع-ود انصاری عقبة... شود.
صحف آدملغتنامه دهخداصحف آدم . [ ص ُ ح ُ ف ِ دَ ] (اِخ ) و آن بیست و یک صحیفه بوده است . (الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 33).
صحف ابراهیملغتنامه دهخداصحف ابراهیم . [ ص ُ ح ُ ف ِ اِ ] (اِخ ) و آن ده صحیفه بوده است . (الفهرست ابن الندیم ص 33).
رصحلغتنامه دهخدارصح . [ رَ ص َ ] (ع مص ) بهم نزدیک شدن رانهای کسی و لاغرسرین گردیدن آن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ).
رصحلغتنامه دهخدارصح . [ رُ ] (ع ص ) ج ِ اَرْصَح و رَصْحاء. (ناظم الاطباء). رجوع به ارصح و رصحاء شود.
متفاصحلغتنامه دهخدامتفاصح . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) فصیح با حشمت . (ناظم الاطباء). به تکلف فصاحت نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاصح شود.
متفصحلغتنامه دهخدامتفصح . [ م ُ ت َ ف َص ْ ص ِ ] (ع ص ) فصیح و زبان آور و سخن آرا. (از منتهی الارب ). || کسی که به زحمت و تکلف فصاحت نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
متناصحلغتنامه دهخدامتناصح . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) یکدیگر را پنددهنده و نصیحت کننده . (ناظم الاطباء). متقابلاً یکدیگر را نصیحت کننده . (از فرهنگ جانسون ).