صخبدیکشنری عربی به فارسیبانگ , غوغا , سروصدا , غريو کشيدن , مصرانه تقاضا کردن , اشفتگي , اغتشاش , اشوب , گردنکشي , تلا طم
صخبلغتنامه دهخداصخب . [ ص َ خ َ ] (ع مص ) بانگ کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). فغان و فریاد بوقت زجر کردن . (غیاث اللغات ). || آمیزش . || (اِ) بانگ و فریاد. || آواز در وقت خصومت . (منتهی الارب ). آواز مشغله . (دستور الاخوان ).
صخبلغتنامه دهخداصخب . [ص َ خ ِ ] (ع ص ) مرد با بانگ و فریاد. یقال : ماء صخب الاَّذی ؛ آب با بانگ و آواز موج ، و عین صخبة؛ چشمه ٔ بابانگ و فریاد جوش ، و حمار صخب الشوارب ؛ خر سخت بانگ و آن که نهیق را در حلق خود گرداند. (منتهی الارب ).
شخبلغتنامه دهخداشخب . [ ش َ ] (ع مص ) دوشیدن شیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جاری شدن شیر و جز آن . (از اقرب الموارد). رفتن شیر از پستان . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || بریدن شاهرگ و جاری شدن خون از آن . (از اقرب الموارد). رفتن خون از جراحت . (تاج المصادر بیهقی ) (المصا
شخبلغتنامه دهخداشخب . [ ش َ / ش ُ ] (ع اِ) آنچه به یک کشیدن پستان فرود آید از شیر وقت دوشیدن . (منتهی الارب ). آنچه از شیر هنگام دوشیدن چون ریسمانی بلند ماند و این کلمه فُعل به معنی مفعول باشد چون خبز و قوت . (از اساس البلاغه ). || در مثل است : شخب فی الاناء
ابوالصخبلغتنامه دهخداابوالصخب . [ اَ بُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) نای . (دهار) (مهذب الاسماء) (السامی فی الأسامی ) نی . مزمار.