صفصاف مشققلغتنامه دهخداصفصاف مشقق . [ ص َ ف ِ م ُ ش َق ْ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بید بیدخشی . رجوع به بید بیدخشی شود.
شفشافلغتنامه دهخداشفشاف . [ ش َ ] (ع اِ) سرما. || باران . (از ناظم الاطباء). باران توأم با سرما. (از اقرب الموارد). || باد خنک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (ص ) ثوب شفشاف ؛ جامه ٔ بدباف . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سفسافلغتنامه دهخداسفساف . [ س َ ] (ع ص ، اِ) بلایه و هیچکاره از هر چیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) : سلطان جلال الدین این معنی فرمود که یلدرجی را از حضیض ضیعت به اوج رفعت و از پایه ٔ سفساف بدرجه ٔ ذروه ٔ استراحت رسانیدم . (جهانگشای جوینی ). || کار حقیر. (آنندراج ) (مهذ
سفساففرهنگ فارسی عمید۱. پست از هرچیز.۲. (اسم) سخن بیهوده و بیمعنی.۳. (اسم) کار پست؛ امر حقیر.۴. (اسم) غباری که هنگام بیختن آرد از آن بلند شود.۵. (اسم) خاک نرم.
صفصافلغتنامه دهخداصفصاف . [ ص َ ] (اِخ ) شهری است از ثغور مصیصه . سیف الدولةبن حمدان به سال 339 در آنجا غزوی کرد. (معجم البلدان ). در مجمل التواریخ و القصص آرد: هارون این شهر راویران کرد و مروان حفصه در جمله ٔ قصیده ای گفته ست :ان امیرالمؤمنین المصطفی <br
فوکالغتنامه دهخدافوکا. (اِ) قسمی بید که در نقاط پست جنگلی شمال ایران روید. (یادداشت مؤلف ). بید بیدخشتی را در رامسر و شهسوار گویند.(یادداشت دیگر). صفصاف مشقق . (فرهنگ فارسی معین ).
بید بیدخشتیلغتنامه دهخدابید بیدخشتی . [ دِ بیدْ خ ِ ] (اِ مرکب ) صفصاف مشقق . فوکا. فیک . این بید را من در طهران دیده ام در بهار در بعضی شاخهای کریه و پربرگ و پیچیده ٔ آن مَنّی روان پیدا میشود و بسیار شیرین است و روانی آن بحدی که یک ذرع مربع از زمین زیر خود را تر کند و زنبور بسیاری برای خوردن آن بر
بیدخشتلغتنامه دهخدابیدخشت . [ خ ِ ] (اِ مرکب ) گزی که از ساقه های درخت بید خارج میشود. (دائرة المعارف فارسی ). شکرکی که روی درخت بید بعلت شته ای مخصوص ایجاد میشود. بید انگبین . (فرهنگ فارسی معین ). مَنّی که از صفصاف مشقق یعنی بید بیدخشتی تراود. منی است که بر اوراق بید افتد ببهاران و گاه به اندا
صفصافلغتنامه دهخداصفصاف . [ ص َ ] (اِخ ) شهری است از ثغور مصیصه . سیف الدولةبن حمدان به سال 339 در آنجا غزوی کرد. (معجم البلدان ). در مجمل التواریخ و القصص آرد: هارون این شهر راویران کرد و مروان حفصه در جمله ٔ قصیده ای گفته ست :ان امیرالمؤمنین المصطفی <br
صفصافلغتنامه دهخداصفصاف . [ ص َ ] (ع اِ) درخت بید. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). بید سپید. (مهذب الاسماء). خِلاف . (بحر الجواهر) (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
صفصافلغتنامه دهخداصفصاف . [ ص َ ] (اِخ ) شهری است از ثغور مصیصه . سیف الدولةبن حمدان به سال 339 در آنجا غزوی کرد. (معجم البلدان ). در مجمل التواریخ و القصص آرد: هارون این شهر راویران کرد و مروان حفصه در جمله ٔ قصیده ای گفته ست :ان امیرالمؤمنین المصطفی <br
صفصافلغتنامه دهخداصفصاف . [ ص َ ] (ع اِ) درخت بید. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). بید سپید. (مهذب الاسماء). خِلاف . (بحر الجواهر) (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).