صلفعةلغتنامه دهخداصلفعة. [ ص َ ف َ ع َ ] (ع مص ) زدن گردن کسی را. || زدن سر کسی را. ستردن موی کسی را. || مفلس و بی چیز گردیدن . (منتهی الارب ). ظاهراً تحریفی است از صَلقَعَة. رجوع بدان لغت شود.
سلفعلغتنامه دهخداسلفع. [ س َ ف َ ] (ع ص ) مرد دلیر فراخ سینه . || زن دراززبان بی باک شوخ روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ماده شتر تیزرو و استوار. (ناظم الاطباء).
سلفهلغتنامه دهخداسلفه . [ س ُ ف َ ] (ع اِ) ناشتاشکن . (آنندراج ) (غیاث ). || طعام که آن را برای مردم آینده ذخیره نهند. || پوست تنک که در آستر موزه ها و جز آن بکار برند. || یک کرد زمین که بجهت تره و مانند آن هموار کرده باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
صلقعةلغتنامه دهخداصلقعة. [ ص َق َ ع َ ] (ع مص ) گردن زدن . || موی سر ستردن . || سختی و شدت کردن کسی را. || مفلس شدن . (منتهی الارب ). رجوع به صَلفَعَة شود.