سد پرتابblocked shot, block 8واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، منحرف کردن توپ پرتابشده در مسیرش به سمت سبد، پیش از طی کردن قوس فرودین، بهطوریکه از گل جلوگیری شود
بازآواگرreverbواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه پردازش صوتی که بازآوایش صوتشناختی طبیعی را با روشهای مکانیکی یا الکترونیکی شبیهسازی میکند
صوتدیکشنری عربی به فارسیصدا , اوا , سالم , درست , بي عيب , استوار , بي خطر , دقيق , مفهوم , صدا دادن , بنظر رسيدن , بگوش خوردن , بصدا دراوردن , نواختن , زدن , بطور ژرف , کاملا , ژرفاسنجي کردن , گمانه زدن , ادا کردن , راي , اخذ راي , دعا , راي دادن
صوتلغتنامه دهخداصوت . [ ص َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). آوا. بانگ . فریاد. ج ، اصوات : درین صورت اگر تو هیچ حرف و صوت میخواهی مسلم شد که بی معلول نبود علتی تنها. ناصرخسرو.به گه صبو
حرف مصوتلغتنامه دهخداحرف مصوت . [ ح َ ف ِ م ُ ص َوْ وِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف صدادار. ویل . حرف مد. حرف لین . حرف عله ٔ ساکن که حرکت پیش از آن ، هم جنس آن باشد. در برابر حرف صامت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). حروف مصوته عبارتند از الف و واو و یاء که گاهی حرف و گاهی صدا یا صوت باشند، مثلاًا
حامل صوتلغتنامه دهخداحامل صوت . [ م ِ ل ِ ص َ / صُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آلتی به شکل شیپور که برای انتقال صوت به مسافت دور بکار میرود. بلندگو.
حبس صوتلغتنامه دهخداحبس صوت . [ ح َ س ِ ص َ / صُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بند کردن آواز. صندوق یا جعبه ٔ حبس صوت . گرامافون . فونوگراف .
خوش صوتلغتنامه دهخداخوش صوت . [ خوَش ْ / خُش ْ ص َ / صُو ] (ص مرکب ) خوش آواز. خوش نغمه . خوش صدا. خوش آهنگ .
جهوری الصوتلغتنامه دهخداجهوری الصوت . [ ج َه ْ وَ ری یُص ْ ص َ ] (ع ص مرکب ) رجل جهوری الصوت ؛ مرد بلندآواز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).