طالع نحسلغتنامه دهخداطالع نحس . [ ل ِ ع ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ) بخت بد. طالع نامیمون . اقبال نامبارک : چرخست و لیکن نه درو طالع نحس است خلد است و لیکن نه درو جوی عقار است .منوچهری .
تالةلغتنامه دهخداتالة. [ ل َ ] (ع اِ) خرمابن ریزه و نهال آن که بریده یا کنده بجای دیگر نشانند. ج : تال . (منتهی الارب ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
پتولهلغتنامه دهخداپتوله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) بافته ٔ ابریشمی منقش کار هندوستان را گویند. (برهان ).
طالعلغتنامه دهخداطالع. [ ل ِ ] (ع ص ) برآینده . (دهار) (غیاث اللغات ). صعودکننده . طلوع کننده . بازغ . شارق ، مقابل غارب : که من بحسن تو ماهی ندیده ام طالعکه من بقد تو سروی ندیده ام مایل . سعدی . || (اِ) دراصطلاح احکامیان جزوی از م
طالع دونلغتنامه دهخداطالع دون . [ ل ِع ِ ] (ترکیب وصفی ) طالع نحس . طالعنگون . بخت بد : این چه بخت نگون است و طالع دون . (گلستان ).
طالع بدلغتنامه دهخداطالع بد. [ ل ِ ع ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بخت بد. طالع نحس . طالع نگون . بخت نامیمون : طالع بد بود و بداختر شدم نامزد کوی قلندر شدم .نظامی .
طالع نگونلغتنامه دهخداطالع نگون . [ ل ِ ع ِ ن ِ ] (ترکیب وصفی ) نگون طالع. بخت بد.ستاره ٔ نحس . اقبال ناسازگار. طالع نحس : ای طالع نگون من ای کجرو حرون ای نحس بی سعادت وی خوف بی رجا. مسعودسعد.گل آلوده ای راه مسجدگرفت ز بخت نگون طالع
فالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تداوم اندیشه نشانه، علامت قرعه، پشک، اتفاق فال حافظ، فال قهوه، تارو آمد، آیند، تبرک، اقبال، اوغور (اوقور)، برکت، میمنت، یُمن، شگون، خوشیمنی، خجستگی، فرخندگی، طالع سعد، اقبال نیک نحوست، بدیُمنی، نامبارکی، طالع نحس، بختشوم نمادگذاری مژده، نوید، خبرخوش ◄ خبر
عقارلغتنامه دهخداعقار. [ ع ُ ] (ع اِ) برگزیده ٔ رخت و اسباب که جز در عید و نحو آن استعمال نکنند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَقار. و رجوع به عَقار شود. || نوعی از جامه ٔ رنگین . (منتهی الارب ). نوعی از لباسها که سرخ رنگ است . (از اقرب الموارد). نوعی از جامه های سرخ . (دهار). || برگز
طالعلغتنامه دهخداطالع. [ ل ِ ] (ع ص ) برآینده . (دهار) (غیاث اللغات ). صعودکننده . طلوع کننده . بازغ . شارق ، مقابل غارب : که من بحسن تو ماهی ندیده ام طالعکه من بقد تو سروی ندیده ام مایل . سعدی . || (اِ) دراصطلاح احکامیان جزوی از م
طالعدیکشنری عربی به فارسیزيج , طالع , زايچه , جدول ساعات روز , فال , نشانه , پيشگويي , بفال نيک گرفتن
طالعفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] بخت؛ اقبال؛ سرنوشت.۲. جزئی از منطقةالبروج در افق شرقی که قدما معتقد به نحوست یا سعادت آن در زمان مورد نظر خود بودهاند.۳. [قدیمی] تفٲلی که از طلوع ستاره بزنند راجع به سعد یا نحس.۴. (صفت) [قدیمی] طلوعکننده.⟨ طالع میمون: [قدیمی، مجاز] طالع مبارک؛ طالع خجسته؛ طال
طالعلغتنامه دهخداطالع. [ ل ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان راستوبی بخش سوادکوه شهرستان شاهی در 7هزارگزی جنوب ایستگاه پل سفید و یکهزارگزی شوسه ٔ شاهی تهران . کوهستانی و معتدل و مرطوب و مالاریائی . با150 تن سکنه . آب آن از چشمه و ر
خجسته طالعلغتنامه دهخداخجسته طالع. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ل ِ ] (ص مرکب ) صاحب طالع خجسته . آنکه طالعش فرخنده است . آنکه طالعش مبارک است . آنکه طالعش با میمنت است : کو پیک صبح تا گله های شب فراق با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم .<p cl
خشکی طالعلغتنامه دهخداخشکی طالع. [ خ ُ ی ِ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ادبار و بدبختی . خشکی بخت . (آنندراج ) : نم نگیرد ساغرم از خشکی طالع کلیم چون حباب از کاسه ای خود را بدریا می زنم . کلیم (دیوان چ بیضائی ص <span class="hl" dir="
شورطالعلغتنامه دهخداشورطالع. [ ل ِ ] (ص مرکب ) شوراختر. (ناظم الاطباء). کنایه از مدبر و بدبخت . (آنندراج ) : هرکه شیرین تر فراق جانگزایش تلخ ترشورطالعتر ز فرهادم ببین احوال چیست . ظهوری .رجوع به شوربخت شود.