لغتنامه دهخدا
تخرم . [ ت َ خ َرْ رُ ] (ع مص ) ازبن بکندن . (از تاج المصادر بیهقی ). از بیخ برکندن منیة [ مرگ ] قوم را و بریدن . (منتهی الارب ). ریشه کن کردن مرگ قومی را و از بن بکندن آنان را: فتُخُرموا ولکل جنب مصرع . (اقرب الموارد). || باز گردیدن درز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد