زروفلغتنامه دهخدازروف . [ زَ ] (ع ص ) ناقه ٔشتاب رو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).ماده شتر شتاب رو. یقال : ناقة زروف . (ناظم الاطباء).
ظروففرهنگ فارسی عمید= ظرف⟨ ظروف مرتبطه: (فیزیک) ظروفی که توسط مجرایی به همدیگر متصل باشند بهطوریکه هرگاه در یکی از آنها مایعی بریزند به ظرفهای دیگر هم داخل شود و در همۀ آنها به یک سطح افقی قرار گیرد.
ظروفلغتنامه دهخداظروف . [ ظُ ] (ع اِ) ج ِ ظَرف : و چندان نثارها و هدیه ها و ظروف و ستور آورده بودند که از حد و اندازه بگذشت . (تاریخ بیهقی ).|| (ص ، اِ) ج ِ ظریف . رجوع به ظریف شود.
چرخ گرلغتنامه دهخداچرخ گر. [ چ َ گ َ ] (ص مرکب ) چرخ کار. فلزتراش . تراشگر. آنکه تیغ و خنجر و ظروف نقره و مس و مانند آن را برچرخ کشد. رجوع به چرخ کار و چرخ کاری و چرخگری شود.
ینجلغتنامه دهخداینج . [ ی َ ] (اِ) بیانکی می گوید فارسی است به معنی فشار برای گرفتن آب چیزی . (یادداشت مؤلف ). آلات و ظروف نقره ای یا آهنین را با دست فشار دادن . (از شعوری ج 2 ورق 443). ظاهراً دگرگون شده ٔ تنج باشد از مصدر
ظروففرهنگ فارسی عمید= ظرف⟨ ظروف مرتبطه: (فیزیک) ظروفی که توسط مجرایی به همدیگر متصل باشند بهطوریکه هرگاه در یکی از آنها مایعی بریزند به ظرفهای دیگر هم داخل شود و در همۀ آنها به یک سطح افقی قرار گیرد.
ظروفلغتنامه دهخداظروف . [ ظُ ] (ع اِ) ج ِ ظَرف : و چندان نثارها و هدیه ها و ظروف و ستور آورده بودند که از حد و اندازه بگذشت . (تاریخ بیهقی ).|| (ص ، اِ) ج ِ ظریف . رجوع به ظریف شود.
مظروفلغتنامه دهخدامظروف . [ م َ ] (ع ص ، اِ) آنچه که در ظرف جای گیرد. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). بار. بارگیر. محتوی ظرف . آنچه در خنور باشد. آنچه در ظرف باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ظروففرهنگ فارسی عمید= ظرف⟨ ظروف مرتبطه: (فیزیک) ظروفی که توسط مجرایی به همدیگر متصل باشند بهطوریکه هرگاه در یکی از آنها مایعی بریزند به ظرفهای دیگر هم داخل شود و در همۀ آنها به یک سطح افقی قرار گیرد.
ظروفلغتنامه دهخداظروف . [ ظُ ] (ع اِ) ج ِ ظَرف : و چندان نثارها و هدیه ها و ظروف و ستور آورده بودند که از حد و اندازه بگذشت . (تاریخ بیهقی ).|| (ص ، اِ) ج ِ ظریف . رجوع به ظریف شود.