نابیلغتنامه دهخدانابی . (اِخ ) ابن زیادبن ظبیان ، از دلاوران عرب است و به دست مصعب بن زبیر کشته شد و برادرش عبیداﷲبن زیاد به خونخواهی وی برخاست . شرح این ماجرا در البیان و التبیین ج 1 حاشیه ٔ ص 360 آمده است .
نابیلغتنامه دهخدانابی . (اِخ ) یوسف . یکی از شاعران بزرگ عثمانی و از اهالی اورفه است و در زمان سلطان محمدخان چهارم به استانبول آمد و کاتب دیوان مصطفی پاشا شد و به سال 1124 هَ . ق . درگذشت و ماده تاریخ اوست : «نابی بحضور آمد» که خود وی در حال نزع سروده است . ا
نبیnabisواژههای مصوب فرهنگستانگروهی پیشتاز، از هنرجویان مدرسۀ هنری ژولیان که به شیوۀ گوگن نقاشی میکردند و او را در حوزۀ هنر، خداوند نقاشی میپنداشتند
نبیگراnabistواژههای مصوب فرهنگستانهنرمندانی که در فاصلۀ دو جنگ جهانی اول و دوم از شیوۀ نبیها پیروی کردند و پس از جنگ جهانی دوم به نو امپرسیونیست (nouveau impressioniste) مشهور شدند
نابیوسلغتنامه دهخدانابیوس . [ ب َ ] (ق مرکب ) ناگهان . فجاءة. بغتةً. (مقدمه ٔ جهانگشای جوینی ). رجوع به بیوسیدن و نابیوسان شود.
نابیختهلغتنامه دهخدانابیخته . [ ت َ /ت ِ ] (ن مف مرکب ) که بیخته نشده باشد. مقابل بیخته . رجوع به بیخته شود، آرد نابیخته : آرد جو را نابیخته طعام ساختند و خوردند. (انیس الطالبین ).
نابینالغتنامه دهخدانابینا. (ص مرکب ) کور. (آنندراج ). ضریر. اعمی . عمیاء.اکمه . محجوب . کفیف . مکفوف . (دهار). ضراکه . ضریک . مطموس . طِلّیس . عش . اعشی . (منتهی الارب ). آن که بینائی ندارد. آن که چیزی نمی بیند. مقابل بینا : آن که زلفین و گیسویت پیراست گرچه دینار
نابینائیلغتنامه دهخدانابینائی . [ حامص مرکب ] کوری . عمیاء. ضرارة. (دهار) : کان به نابینائی از راه اوفتادوین دو چشمش بود و در چاه اوفتاد.(گلستان ).
مختصات فامنابیchromaticity coordinatesواژههای مصوب فرهنگستاندو بُعد هر سامانۀ رنگ، بدون بعد روشنی، که فامنابی بر مبنای آن توصیف میشود
خصیصههای فامنابیchromatic attributesواژههای مصوب فرهنگستانخصیصههایی مربوط به توزیع طیفی نور که شامل فام و نابی رنگ است
خلوصsaturation 2, colour saturation, purityواژههای مصوب فرهنگستانیکی از ابعاد رنگ که بیانگر میزان فاصلۀ رنگ از یک رنگ خاکستری با همان روشنی است متـ . نابی
نابیوسلغتنامه دهخدانابیوس . [ ب َ ] (ق مرکب ) ناگهان . فجاءة. بغتةً. (مقدمه ٔ جهانگشای جوینی ). رجوع به بیوسیدن و نابیوسان شود.
نابی چلبیلغتنامه دهخدانابی چلبی . [ ] (اِخ ) از شاعران عثمانی و از ناحیه ٔ «تکفور طاغ » است و به سال 1145 هَ . ق . درگذشته است . این بیت او راست :ندیم وصل ایکن بیگانه ٔ بی رغبت اولدم بن بعید اولدم نظردن مبتلای فرقت اولدم بن .(از قاموس
نابیختهلغتنامه دهخدانابیخته . [ ت َ /ت ِ ] (ن مف مرکب ) که بیخته نشده باشد. مقابل بیخته . رجوع به بیخته شود، آرد نابیخته : آرد جو را نابیخته طعام ساختند و خوردند. (انیس الطالبین ).
نابینالغتنامه دهخدانابینا. (ص مرکب ) کور. (آنندراج ). ضریر. اعمی . عمیاء.اکمه . محجوب . کفیف . مکفوف . (دهار). ضراکه . ضریک . مطموس . طِلّیس . عش . اعشی . (منتهی الارب ). آن که بینائی ندارد. آن که چیزی نمی بیند. مقابل بینا : آن که زلفین و گیسویت پیراست گرچه دینار
جنابیلغتنامه دهخداجنابی . [ ج َ ] (اخ ) ابومحمد مصطفی بن امیر حسن کافی رومی . از مشاهیر علمای عثمانی عهد سلطان مرادخان ثالث است . کتاب تاریخی بنام بحرالعلم و اشعار و قصایدی بعربی و ترکی دارد. (ریحانة الادب ج 1 ص 281).
عنابیلغتنامه دهخداعنابی . [ ع ُن ْ نا ] (ص نسبی ) منسوب به عناب که مشهور است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ). رنگی است معروف که رنگ سرخ باشد، و به تخفیف نون هم آمده است . (آنندراج ). رنگ سرخ شبیه به رنگ عناب . (ناظم الاطباء). به رنگ عناب . عنابگون . عناب رنگ .
ذنابیلغتنامه دهخداذنابی . [ ذُ با ] (ع اِ) دنب طائر.دم مرغ . دنب خروس . و آن ِ هر مرغی . (مهذب الاسماء). || دمغزه . || سپس روندگان . || آب که از بینی شتر فرود آید. || هریک از چهار پر است در بال مرغان پس از خوافی . و فی جناح الطائر اربع ذنابی بعد الخوافی . (تاج العروس ).
یغنابیلغتنامه دهخدایغنابی . [ ی َ ] (ص نسبی ، اِ) لهجه ای است که در دره ٔ یغناب ، بین سلسله جبال های زرافشان و حصار، بدان تکلم میشود. (فرهنگ فارسی معین ).