حارشلغتنامه دهخداحارش . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَرش و تَحراش خراشنده . || صاید. صیاد سوسمار. (مهذب الاسماء). || (اِ) جوش و آبله ای که برزبان مردم و اشتر برآید. (اقرب الموارد).
هارشلغتنامه دهخداهارش . (اِخ ) نام ولایتی که فعلاً در جای کرسی آن قریه ای است به نام توز خرما تلی . و در شمال آن دولت شیموروم (آلتون کوپروی فعلی ) نزدیک زاب کوچک قرار داشت . (تاریخ کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشیدیاسمی ص 33 و <span class="hl" dir="
هارشلغتنامه دهخداهارش . [ رِ ] (اِمص ) به معنی نازش است که ازنازیدن و فخر کردن و خودنمایی باشد. (برهان ) (آنندراج ). ناز و نازش و فخر و خودنمایی . (ناظم الاطباء).
استنكفدیکشنری عربی به فارسیچشم پوشى كرد , استنكاف نمود , امتناع كرد , ابا كرد , عارش آمد كه انجام دهد , مغرورانه سرباز زد