عاسفلغتنامه دهخداعاسف . [ س ِ ] (ع ص ) ناقة عاسف ؛ شتر ماده ٔ طاعون زده که به مرگ نزدیک شده باشد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سرآشپزheadchef, chefواژههای مصوب فرهنگستانشخصی که در غذاخوریها/ رستورانهای مستقل یا غذاخوری مهمانخانهها/ هتلها مسئولیت تهیۀ انواع غذاها را بر عهده دارد
هاشولغتنامه دهخداهاشو. (اِخ ) هشو. یکی از روحانیان عیسوی که در زمان یزدگرد اول پادشاه ساسانی در ایران میزیست . وی به همراهی اسقفی به نام «عبدا» در شهر هرمزد اردشیر واقع در خوزستان آتشکده ٔ زرتشتی را که در نزدیکی کلیسای عیسویان بود ویران کرد. به جرم این جسارت و اهانت ، به دستور یزدگرد اول ، ای
عاصفدیکشنری عربی به فارسیپر باد , توفاني , کولا ک دار , پر اشوب , تند , پرتوپ وتشر , باد خيز , باد خور , طوفاني , چرند , درازگو
عاصفلغتنامه دهخداعاصف . [ ص ِ ] (ع ص ) مایل و خمیده هر چه باشد. سهم عاصف ؛ تیر کج و مائل از نشانه . || سخت : ریح عاصف ؛ باد سخت . یوم عاصف ؛ روز باد تند.ج ، عواصف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
عامل سطحفعالsurfactant, surface active agent, tensideواژههای مصوب فرهنگستانهر مادهای که از کشش سطحی یا بینِسطحی محیطی که در آن حل شده است بکاهد اختـ . عاسف
بسپارش ریشالیmicellar polymerizationواژههای مصوب فرهنگستانبسپارش در محلولی از یک عاسف که شامل گروه بسپارشپذیر در بالای غلظت بحرانی ریشال است
بهسازbuilderواژههای مصوب فرهنگستاننوعی افزودنی که در شویندهها به کار میرود تا قدرت تمیزکنندگی عاسف (عامل سطحفعال) را افزایش دهد
طاعون زدهلغتنامه دهخداطاعون زده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) طعین . مطعون . ناقةٌ بها عسفات ؛ شتر ماده ٔ طاعون زده . ناقةٌ عاسف ؛ شتر ماده ٔ طاعون زده . (منتهی الارب ).
اعسافلغتنامه دهخدااعساف . [ اِ ] (ع مص ) دم مرگ گرفتن شتر کسی را و صاحب شتر قریب بموت شدن . || بنده را بکار سخت داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واداشتن بنده ٔ خود را بکار سخت . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || در شب سیر نمودن بی دلیل و بی راه . (منتهی الارب ). بی دلیل و بی راه در شب