عاصلغتنامه دهخداعاص . (اِخ ) ابن هشام . ابوالبختری عاص بن هشام بن خالد المخزومی از قریش و یکی از بزرگان و دلیران عرب جاهلیت و برادر ابوجهل است که اسلام را درک کرد و هم اوست که مردم را از گرویدن به حضرت رسول باز میداشت و سرانجام در جنگ بدر به سال دوم هجری به قتل رسید. (الاعلام زرکلی ).
عاصلغتنامه دهخداعاص . (اِخ ) ابن امیه . بطنی است از قریش عدنانیه معروف به ابی العاص . (معجم قبائل العرب ).
عاصلغتنامه دهخداعاص . (اِخ ) بطنی است از عمروبن مازن از غسان از عشام از ازد از قحطانیه . (معجم قبائل العرب ).
عاصلغتنامه دهخداعاص . (اِخ ) رودباری است در میان حرمین . (منتهی الارب ). و یاقوت آرد: عاص و عویص دو رودبارند میان مکه و مدینه . رجوع به معجم البلدان شود.
گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
گاز محلولsolution gas, dissolved gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازی مخازن نفت که، بهدلیل بالا بودن فشار در مخازن، در هیدروکربنهای مایع حل شدهاند
گاز کاملperfect gas, ideal gas 2واژههای مصوب فرهنگستانگاز حقیقی بسیار رقیقی که نیروهای بین مولکولی آن بسیار کم است
عاصفدیکشنری عربی به فارسیپر باد , توفاني , کولا ک دار , پر اشوب , تند , پرتوپ وتشر , باد خيز , باد خور , طوفاني , چرند , درازگو
عاصفةدیکشنری عربی به فارسیتند باد , باد , طوفان , کولا ک , توفان , تغيير ناگهاني هوا , توفاني شدن , باحمله گرفتن , يورش اوردن , تندباد , تندي , جوش وخروش , هيجان , توفان ايجاد کردن
عمرو تمیمیلغتنامه دهخداعمرو تمیمی . [ ع َ رِ ت َ ] (اِخ ) ابن بکر تمیمی . وی یکی از سه تن خوارج بود که تصمیم گرفتند علی (ع )، معاویه و عمروبن عاص را در شب هفدهم رمضان سال چهلم هجرت به قتل رسانند. و عمرو مأمور قتل عمروبن عاص در مصر گشت . وی در شب معین بر عمروبن عاص کمین کرد، اما آن شب عمرو عاص بسبب
نافعلغتنامه دهخدانافع. [ ف ِ] (اِخ ) ابن عبدالقیس الفهری . برادر مادری عاص بن وائل ، و از اصحاب پیغمبر اسلام است . وی در فتح مصر با عمروبن عاص همراه بود. رجوع به الاصابه ج 5 ص 226 شود.
عاصفدیکشنری عربی به فارسیپر باد , توفاني , کولا ک دار , پر اشوب , تند , پرتوپ وتشر , باد خيز , باد خور , طوفاني , چرند , درازگو
عاصفةدیکشنری عربی به فارسیتند باد , باد , طوفان , کولا ک , توفان , تغيير ناگهاني هوا , توفاني شدن , باحمله گرفتن , يورش اوردن , تندباد , تندي , جوش وخروش , هيجان , توفان ايجاد کردن
قعاصلغتنامه دهخداقعاص . [ ق َ عاص ص ] (ع ص ) شیر شتاب کُشنده شکار را.(منتهی الارب ). الاسد یقتل سریعاً. (اقرب الموارد).
قعاصلغتنامه دهخداقعاص . [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی است گوسفند را که درحال کشد. || بیماریی است که در سینه حادث گردد، گویی میشکند گردن را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و در حدیث است : موتان یکون فی الناس کقعاص الغنم . (منتهی الارب ).
قعاصلغتنامه دهخداقعاص . [ ق ُ / ق ِ ] (اِخ ) مرادی . نام جد یحیی بن هانی بن عروةبن قعاص . (اللباب ).
مقعاصلغتنامه دهخدامقعاص . [ م ِ ] (ع ص ) شیر که زودبکشد شکار را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مِقْعَص . (اقرب الموارد).