عالةلغتنامه دهخداعالة. [ عال ل َ ] (ع ص ) مؤنث عال . (اقرب الموارد). ابل عالة؛ شتران دوباره آب خورنده . و منه المثل عرض علی سوم عالة؛ أی لم یبالغ بیعی ، که فروشنده ٔ کالا در وی مبالغه نکند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
عالةلغتنامه دهخداعالة. [ ل َ ] (ع اِ) ج ِ عائل . رجوع به عائل شود. (منتهی الارب ). || (اِ) شتر مرغ . (المنجد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || هر پوششی که از باران در زیر آن پناه آورند. (اقرب الموارد). باران گریز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المنجد).
حالئةلغتنامه دهخداحالئة. [ ل ِ ءَ ] (ع اِ) ماری است خبیث . حیة خبیثة قتالة. (اقرب الموارد). || (ص ) زن که چرک و پوست دور کند از روی ادیم .
حالیةلغتنامه دهخداحالیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث حالی . زنی که بزیور آراسته باشد. (آنندراج ). زن زیورپوشیده . صاحب پیرایه .
حالعلغتنامه دهخداحالع. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عابربن شالح بن ارفحشدبن سام بن نوح (ع ). وی پدر ارغنون و او پدر ساروغ است و هو اول من شکل الدراهم و الدنانیر. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 30).
عیللغتنامه دهخداعیل . [ ع ُی ْ ی َ ] (ع ص ،اِ) ج ِ عائل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عالة. عیل . عیلی ̍. رجوع به عائل و عالة و عیل و عیلی شود.
ظلةلغتنامه دهخداظلة. [ ظِل ْ ل َ ] (ع اِ)سایبان . آله . آله گاه . باران گریز. عالة : چون بت سنگین شما را قبله شدلعنت و کوری شما را ظله شد.مولوی .
قوتلغتنامه دهخداقوت . [ ق َ ] (ع مص ) خورش دادن و روزی دادن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). قاته قوتا و قیاتة؛ عاله و اعطاه القوت و رزقه . (اقرب الموارد).
عالهلغتنامه دهخداعاله . [ ل ِه ْ ] (ع اِ) زن سبک وزن که آهنگ مختلف نماید و بر یک راه نرود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). طیاشه . (اقرب الموارد). || (اِ) شترمرغ . (منتهی الارب ). نعامه . (اقرب الموارد).
عائللغتنامه دهخداعائل .[ ءِ ] (ع ص ) از عیل . درویش . نیازمند. ج ، عالَة و عُیَّل و عَیلی ̍. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : زنده از تو شاد از تو عائلی مغتذی بی واسطه بی حائلی . مولوی .|| (از عول ) غالب از هر چیزی . || ترازوی مایل . (م
رعالةلغتنامه دهخدارعالة. [ رَ ل َ ] (ع اِمص ) گولی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حمق . (اقرب الموارد).
قعالةلغتنامه دهخداقعالة. [ ق ُ ل َ ] (ع اِ) یکی قعال . (اقرب الموارد). رجوع به قعال شود. شکوفه ٔ انگور و مانند آن ، یا آنچه از گلش بیفتد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پشم ریزان از شتر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قمعالةلغتنامه دهخداقمعالة. [ ق ِ ل َ ] (ع ص ) سر نره ٔ نیک بزرگ . (منتهی الارب ). بزرگ از ذکر و آلت های مرد. (شرح قاموس ). اعظم الفیاش . (ذیل اقرب الموارد).
معالةلغتنامه دهخدامعالة. [ م َ ل َ ] (ع اِ) بدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).بدی و گویند هو صاحب معالة؛ او صاحب شر و بدی است . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || معالة البرذون ؛ علف ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).