آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
مدار هالهایhalo orbitواژههای مصوب فرهنگستانمداری که در آن فضاپیما در همسایگی یک نقطة لاگرانژی باقی میماند و یک حلقة دایرهای یا بیضوی را طی میکند
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
دانیلغتنامه دهخدادانی . (ع ص ) دانی ٔ. پست . مقابل عالی . مقابل بلند: عالی و دانی ؛ خرد و بزرگ . || بی باک . || (از مصدر دنائت ) ناکس . فرومایه . دنی . خسیس . دون . ماجن . ناکس و فرومایه و پست . (غیاث ). مسکین . سافل . || (از مصدر دنوّ) قریب . نزدیک . (غیاث ). مقابل قاصی . مقابل دور. نزدیک شو
وضیعلغتنامه دهخداوضیع. [ وَ ] (ع ص ) فرومایه و ناکس . (غیاث اللغات از منتخب و کشف و صراح اللغة). مردم فرومایه . (مهذب الاسماء). مردم فرومایه و دنی و از مرتبه فروافتاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).- وضیع و شریف ؛ کس و ناکس . عالی و دان
راشدبکلغتنامه دهخداراشدبک . [ ش ِ ب ِ ] (اِخ ) از شعرای اخیر عثمانی بود پسر صارم ابراهیم پاشا که بشغل تدریس و برخی از کارهای ادارای مشغول بود. وی بسال 1219 هَ . ق . بعد از عزل از حکومت ینگیشهر فنار درگذشت . راشدبک طبع شاعری نیز داشته و دو بیت زیر از قصیده یی اس
ابونصرلغتنامه دهخداابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) اصفهانی (حکیم ...). از مشاهیر اطباء و معارف و معالجین روزگار پادشاهی و عهد سلطنت وشهریاری شاه عباس اول است و در آن زمان عدالت اوان در نزد خواص و عوام و عالی و دانی بصفت حذاقت و رتبه ٔمهارت در اعمال عملیه ٔ طب موصوف و مسلم بود و چنانکه از اخبار او مست
زابجلغتنامه دهخدازابج . [ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) از جزائر اقیانوس هند است . صاحب اخبار الصین و الهند آرد: سپس کشتیها به مملکة و ساحلی میرسند که بار، کلاه بار خوانده میشود. این مملکت زابج است که در طرف راست هندوستان قرار دارد. (اخبار الصین و الهند ص <span class="h
عالیفرهنگ فارسی عمید۱. بسیار خوب؛ دارای کیفیت خوب: پرداخت عالی فیلم.۲. دارای درجه یا مرحلۀ بالاتر: تحصیلات عالی، دستپخت عالی.۳. بزرگ؛ مهم.۴. (قید) بهطور بسیار خوب: عالی ساز میزند.۵. [قدیمی] رفیع؛ بلند.
عالیلغتنامه دهخداعالی . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. واقع در 28هزارگزی جنوب خاوراردکان و سه هزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا و دارای 36 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl"
عالیلغتنامه دهخداعالی . (اِخ ) دهی است از دهستان برخون شهرستان بوشهر بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 126هزارگزی جنوب خورموج در ساحل خلیج فارس . ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیر، مرطوب و مالاریایی و 81 تن سکنه دارد. اهالی فارسی
عالیلغتنامه دهخداعالی . (ع ص ) بلند، مقابل سافل . و منه أتیته من عال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || رفیع و بلند. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). کلان . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). رجل عالی الکعب ؛ مرد شریف . (منتهی الارب ) : اندک ا
عالیدیکشنری فارسی به عربیاعلي الدرجات , امبراطور , جميل , رائع , راسمال , شجاع , ضربة قاضية , عالي , غرامة , کثير , متانق , مستوي عالي , مشهور , ممتاز , هائل
دانشسرای عالیلغتنامه دهخدادانشسرای عالی . [ ن ِ س َ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دارالمعلمین عالی . دوره ٔ فوق دیپلم و معادل دانشکده است خاص آموزش وپرورش دبیران . || (اِخ ) مؤسسه ٔ خاص آموزش و پرورش دبیران هم اکنون در طهران دائر است و در حقیقت جانشین دارالمعلمین عالی سابق است بدین شرح که از سال <spa
درةالمعالیلغتنامه دهخدادرةالمعالی . [ دُرْ رَ تُل ْ م َ ] (اِخ ) (1295 - 1344 هَ. ق .) از نخستین مؤسسین مدرسه ٔ دخترانه در تهران . پدرش شمس المعالی مدرسه ٔ معرفت را تأسیس کرد و درةالمعالی مدرسه ٔ مخدرات اسلامی را <span class="hl"
دژعالیلغتنامه دهخدادژعالی . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه . واقعدر 17هزارگزی جنوب خاوری رشخوار و 3هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ عمومی تربت حیدریه به سلامی . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (ا
تاج المعالیلغتنامه دهخداتاج المعالی . [ جُل ْ م َ ] (اِخ ) محمدبن جعفربن محمد. در سال 461 هَ . ق . شریف مکه شد. (معجم الانساب صص 30 - 31 ذیل اشراف مکه ).