عامةلغتنامه دهخداعامة. [ م م َ ] (ع اِ) مردم بی علم و فرومایه . || هر چیز که شامل همه گردد و عمومیت داشته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چوبهای بهم بسته که بدان از دریا و جوی گذرند و صواب عامَه است . (منتهی الارب ). || مقابل خاصه . همه ٔ مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قیامت بد
حامهلغتنامه دهخداحامه . [ م َ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی آنرا یکی از بلاد افریقیه گفته که در اقلیم دوم و سوم واقع است . و در حاشیه نسخه ٔ بدل حمه و حمد و حمیه آمده است . رجوع به نزهةالقلوب مقاله ٔ 3 ص 246 شود. حامه و بلش در مالقه
حامةلغتنامه دهخداحامة. [ م َ ] (ع اِ) خاصه ٔ مرد از اهل و اولاد، و خویشان و قبیله . || شتران گُزیده . در احوال پرسی گویند: کیف الحامة و العامة.
حامیةلغتنامه دهخداحامیة. [ ی َ ] (اِخ ) (عین ...) چشمه ایست در بحر مغرب که آفتاب در وقت غروب پندارند که در آنجا فرومیرود. (آنندراج ).
حامیةلغتنامه دهخداحامیة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن رباب . صلت دهّان از وی روایت کند، و او از سلمان فارسی روایت دارد. رجوع به المصاحف سجستانی ص 103 شود.
دعامةلغتنامه دهخدادعامة. [ دِ م َ ] (ع اِ) ستون خانه . || چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند. دِعام . ج ، دَعائم . || چوب چرخ ، و آن دو را دعامتان گویند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چوب سر چاه که چرخ بر او نهند. (دهار). و رجوع به دعامتان شود. || مهتر قوم که بر وی تکیه کنند درکا
دعامةلغتنامه دهخدادعامة. [ دِم َ ] (ع اِ) دعامة. ستون . || جرز. || هر چیز که اساس و بنیاد کاری باشد. || چرخ چاه . (ناظم الاطباء). و رجوع به دعامة شود.
خیعامةلغتنامه دهخداخیعامة. [ خ َ م َ ] (ع ص ) بدنام . || از صفات مذمومه ٔ مرد بد و بدنام است . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
زعامةلغتنامه دهخدازعامة. [ زَ م َ ] (ع مص ) پذرفتار شدن . (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). ضامن و پذرفتار گردیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مهتری کردن . (دهار). مهتر شدن . || گمان بردن : زعمتنی کذا؛ گمان بردی و دانستی مرا چنین یا تهمت کردی . (منتهی