شارش جفری ـ هاملJeffery-Hamel flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش یک شارة گرانرو در مجرایی با دیوارههای واگرا یا همگرا که از یک چشمه یا چاه، واقع در محل تلاقی دیوارهها، منشأ میگیرد
حامللغتنامه دهخداحامل . [ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حمل . برَنده . حَمْل کننده . بردارنده ٔ چیزی برخود. نگاه دارنده . باربردار. ج ، حَمَلة : حاملی محمول گرداند تراقابلی مقبول گرداند ترا. مولوی .- حامل اسفار
هامللغتنامه دهخداهامل . [ م ِ ] (ص ) همدل و موافق . (ناظم الاطباء). || مشابه و یکسان . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ) .
هامللغتنامه دهخداهامل . [ م ِ ] (ع ص ) شتر به چرا گذاشته ٔ بی ساربان ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هامل من ابل ؛ کانت متروکة بلاراع و لاقائم علیها. (معجم متن اللغة). ج ، هوامل ، همولة، هاملة، هَمَل (اسم جمع)، هُمَّل ، هُمّال ، هَملی ̍.
اسیدآمینهفرهنگ فارسی عمیدنوعی اسید آلی که در بدن تولید میشود و عامل اصلی ساخت پروتئین است؛ آمینواسید.
نیروی کار سلامتhealth workforceواژههای مصوب فرهنگستانآن گروه از کارکنان سلامت که عامل اصلی ارائۀ خدمات مربوط به مراقبت سلامت هستند
چهار عامل مرگبارfatal fourواژههای مصوب فرهنگستانچهار عامل اصلیای که بستگی به راننده دارد و باعث بروز حوادث مرگبار رانندگی میشود، شامل سرعت غیرمجاز و رانندگی در حال مستی و خستگی مفرط و نبستن کمربند ایمنی
عاملدیکشنری عربی به فارسیعامل (عوامل) , حق العمل کار , نماينده , فاعل , سازنده , فاکتور , عامل مشترک , دسته گذار , رسيدگي کننده , مربي , نگاهدارنده , کارگر , عمله , ايجاد کننده , از کار در امده , مزدبگير , استادکار
عاملفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه یا آنچه باعث بهوجود آمدن چیزی یا حالتی میشود.۲. عملکننده؛ اجراکننده.۳. (صفت) [عامیانه] بامهارت؛ متخصص.۴. کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره میکند.۵. والی؛ حاکم.
عامللغتنامه دهخداعامل . [ م ِ ] (ع ص ) کارکن و صنعتگر. || کسی که با دست کار کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هر که با دست کار گل ساختمان و بناء آن کند. (از اقرب الموارد) (المنجد) گلکار. || کسی که متصدی کارهای دیگر شوددر امور مالی و غیره . (المنجد). ضابط. (ناظم الاطباء). || دیوانی . نوکر. د
عاملدیکشنری فارسی به انگلیسیactor, agent, consideration, dealer, element, enforcer, factor, ingredient, instrumentality, intermediary, ment _, monger, operator, responsible, ure _
مدیر عامللغتنامه دهخدامدیر عامل . [ م ُ م ِ / م ُ رِ م ِ ] (اِ مرکب )کسی که وظیفه ٔ کارگردانی و اداره ٔ مؤسسه ای به عهده ٔ اوست . که امور اجرائی بنگاه یا سازمان یا بنیادی را به عهده دارد و در برابر هیأت امناء مسئول است .
متعامللغتنامه دهخدامتعامل . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) داد وستدکننده . و رجوع به تعامل شود. || قبول کننده ٔ معامله . طرف مقابل معامله . پذیرنده ٔ معامله .
معامللغتنامه دهخدامعامل . [ م َ م ِ ] (ع اِ) (عربی جدید) ج ِ مَعمَل . کارخانه ها. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). ج ِ مَعمَل ، موضع عمل . (از المنجد).
معامللغتنامه دهخدامعامل . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) معامله کننده ... و به معنی خرید و فروخت کننده . (غیاث ) (آنندراج ). معامله کننده و خرید و فروخت نماینده . (ناظم الاطباء). سوداگر. آنکه داد وستد کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تو فارغ از آنکه بیدلی هست و اندوه ترا