خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عدل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عدل
/'adl/
معنی
۱. داد دادن؛ دادگری کردن.
۲. (قید) [عامیانه] دقیقاً؛ درست: حرفهایم را عدل گذاشت کف دستش.
۳. (صفت) [قدیمی] کسی که شهادت او مقبول باشد؛ عادل.
۴. (اسم، صفت) [قدیمی] از نامهای خداوند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. انصاف، داد، عدالت، معدلت
۲. بار، بسته، جوال، لنگه
۳. هاله ≠ ستم، ظلم
برابر فارسی
داد، دادگر
دیکشنری
bundle, justice
-
جستوجوی دقیق
-
عدل
واژگان مترادف و متضاد
۱. انصاف، داد، عدالت، معدلت ۲. بار، بسته، جوال، لنگه ۳. هاله ≠ ستم، ظلم
-
عدل
فرهنگ واژههای سره
داد، دادگر
-
عدل
لغتنامه دهخدا
عدل . [ ع َ ] (ع اِمص ) مقابل ستم . مقابل بیداد. داد. (دستوراللغة). مقابل جور. ضد جور. نقیض جور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مقابل ظلم . نصفت . قسط. عدالت . انصاف . امری بین افراط و تفریط. (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد). مساوات در مکافات به نیکی...
-
عدل
لغتنامه دهخدا
عدل . [ ع َ ] (ع مص ) داد دادن . (منتهی الارب ).
-
عدل
لغتنامه دهخدا
عدل . [ ع ِ ](ع اِ) عوض . بدل . معادل . مقابل . برابر : گفتم که مرغ نبود دهقان امام راگفتا که مرغ نبود عِدلی دهد خُره . سوزنی .|| هم بار.
-
عدل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] ← بسته 1
-
عدل
فرهنگ فارسی معین
(عَ) (ق .) درست ، دقیقاً، راست .
-
عدل
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دادگری کردن ، داد دادن . 2 - (اِمص .) دادگری . 3 - (اِ.) داد.
-
عدل
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) یک لنگه از دو لنگة بار. 2 - (ص .) مثل و مانند چیزی در وزن و بها.
-
عدل
دیکشنری عربی به فارسی
تعديل کردن , تنظيم کردن , تغييردادن , عوض کردن , اصلا ح کردن , تغيير يافتن , جرح و تعديل کردن , دگرگون کردن , ترميم کردن , تغيير دادن , راست کردن , درست کردن , مرتب کردن
-
عدل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'adl ۱. داد دادن؛ دادگری کردن.۲. (قید) [عامیانه] دقیقاً؛ درست: حرفهایم را عدل گذاشت کف دستش.۳. (صفت) [قدیمی] کسی که شهادت او مقبول باشد؛ عادل.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] از نامهای خداوند.
-
عدل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عِدل، جمع: عُدول] 'adl ۱. مثل و نظیر.۲. مثل و مانند چیزی در وزن.۳. یک لنگه از دو لنگۀ بار.۴. جوال.
-
عدل
دیکشنری فارسی به عربی
بالة
-
عدل
لهجه و گویش تهرانی
لنگه بار بسته مانند قماش و پنبه