باورچیلغتنامه دهخداباورچی . [ وَ ] (اِ) آشپز. در لغت خوارزم بمعنی چاشنی گیر است . (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 198). طباخ . قدار. (منتهی الارب ). دیگ پز. پزنده . خوالیگر. خورده پز. مطبخی . خوراک پز. در هندوستان طباخ و آشپز را گویند.
باوریلغتنامه دهخداباوری . [ وَ ] (اِخ ) حسین بن یوحن بن ابونةبن نعمان باوری . مدتها در اصفهان بود و از گروهی مردم دانشمند کسب دانش کرد و در اصفهان در ماه ربیعالاول سال 587 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ).
باوریلغتنامه دهخداباوری . [ وَ ] (حامص ) این کلمه در معنی حاصل مصدری بکار رود اما نه جداگانه بلکه بصورت ترکیب آید چون :- بدباوری ، دیرباوری ، زودباوری ، خوش باوری ؛ در معانی بدباور بودن . دیرباور بودن . زودباور بودن . خوش باور بودن و غیره .
خوش باوریلغتنامه دهخداخوش باوری . [ خوَش ْ / خُش ْ وَ ] (حامص مرکب ) زودباوری . سهل القبولی . || کنایه از سادگی است .
نظریة عدل الهیtheodicyواژههای مصوب فرهنگستاناستدلال در این باب که چرا و چگونه خداوند، بهرغم برخورداری از علم و قدرت و خیر مطلق، به وجود شر در جهان مجال داده است متـ . عدلباوری