عزت ملکلغتنامه دهخداعزت ملک . [ ع ِزْ زَ م َل ِ ] (اِخ ) وی همسر امیر شیخ حسن چوپانی (کوچک ) و اصلاً رومی بود. او را با امیر یعقوب شاه روابط عاشقانه بود، و به سال 744 هَ .ق . امیر شیخ حسن قشونی به سرکردگی سلیمان خان و امیر یعقوب شاه از امرای روم به تسخیر آن بلاد
حجتلغتنامه دهخداحجت . [ ح ُج ْ ج َ ] (ع اِ) نمودار. دلیل . بینة. برهان . سلطان . امثولة. ثبت . آوند. (؟) آنچه بدان دعوی ثابت شود. مادل به علی صحة الدعوی . و قیل الحجة و الدلیل واحد. (تعریفات جرجانی ص 56). تهانوی گوید: بالضم ، مرادف للدلیل . کما فی شرح الطوال
حجتلغتنامه دهخداحجت . [ ح ُج ْ ج َ ] (ع اِ) یکی از دوازده مبلغ باطنیان هر امام ، و آن رتبتی است فوق داعی و دون داعی مأذون ، و حجت خراسان لقب ناصرخسرو شاعر است : حجت و برهان مجوی جز که ز حجت چون عدوی حجتی و داعی و مأذون . ناصرخسرو.<b
حجتلغتنامه دهخداحجت . [ ح ُج ْ ج َ] (اِخ ) یا حجةالعصر یا حجةالزمان یا حجةالخلف لقب امام دوازدهم شیعه محمدبن حسن العسکری مهدی (ع ) است .
بنده شدنلغتنامه دهخدابنده شدن . [ ب َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مطیع شدن . رام شدن . اسیر شدن . گرفتار شدن : چو کاووس بگرفت گاه پدرمر اورا جهان بنده شد سربسر. فردوسی .هر که او بیدار گردد بنده ٔ ایشان
نباهتلغتنامه دهخدانباهت . [ ن َ هََ ] (ع اِمص ) نجابت . (ناظم الاطباء). بزرگواری . (غیاث اللغات از منتخب اللغات ) : و نباهت قدر او پیدا آید. (سندبادنامه ص 8). || نامواری . (زمخشری ). مشهور شدن . (غیاث اللغات ). ناموری . اشتهار. || آگاهی
خشونتلغتنامه دهخداخشونت . [ خ ُ ن َ ] (ع مص ) درشتی و زبری . (ناظم الاطباء). ضد لینت و نرمی ، خلاف نعومت . (یادداشت بخط مؤلف ). || غلظت . (از ناظم الاطباء) : خشونت این کلمه مؤثر آمد و او را بگرفتند و به خوارزم فرستادند. (از ترجمه ٔ یمینی ). امیر عضدالدوله با جلالت قدر
نخوتلغتنامه دهخدانخوت . [ ن َخ ْ / ن ِخ ْ وَ ] (از ع ، اِمص ) تکبر. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). بزرگ منشی . خودبینی . خودپرستی . جاه طلبی . تبختر. (ناظم لاطباء). بزرگی . (غیاث اللغات ). ناز. عظمة. عظومت . عظامة. شنخفة. (منتهی الارب ).
زیبیدنلغتنامه دهخدازیبیدن . [ دَ ] (مص ) آراستن . (آنندراج ). آراستن و پیراستن . (ناظم الاطباء). || آراسته بودن . خوش آیند بودن . (فرهنگ فارسی معین ). زیبا بودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || شایستن و شایسته بودن و شایسته شدن . (ناظم الاطباء). شایسته و سزاوار بودن . (فرهنگ فارسی معین ). شایستن
عزتفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ ذلّت] عزیز شدن؛ گرامی شدن؛ ارجمند شدن.۲. ارجمندی؛ احترام.۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] خداوند.
عزتلغتنامه دهخداعزت . [ ع ِزْ زَ ] (ع اِمص ) عظمت و بزرگواری و ارجمندی و ارج و سرافرازی . (ناظم الاطباء). ارجمندی . (المصادر زوزنی ). کرامت . (زمخشری ). بزرگی . عزة.رجوع به عزة شود : عزت این خاندان بزرگ سلطان محمود را نگاه باید کرد. (تاریخ بیهقی ص <span class="hl" dir
عزتفرهنگ فارسی معین(عِ زَّ) [ ع . عزة ] 1 - (مص ل .) سربلند شدن ، گرامی شدن . 2 - (اِمص .) سربلندی ، سرافرازی .
چهاربالش عزتلغتنامه دهخداچهاربالش عزت . [ چ َ / چ ِ ل ِ ش ِ ع ِزْ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مسند جلال و شکوه : در آن حرم که نهندش چهاربالش عزت جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را. سعدی .رجوع به چهاربالش ش
اصحاب حجرات عزتلغتنامه دهخدااصحاب حجرات عزت . [ اَ ب ِ ح ُ ج َ ت ِ ع ِزْ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصحاب حجرات العزة. در تداول حکمت اشراق ، بمعنی خردمندان است ،چه حجرات عزت در تداول ایشان کنایه از عقول است . رجوع به حکمت اشراق چ کُرْبَن ص 245 و حاشیه ٔ آن شود.
بی عزتلغتنامه دهخدابی عزت . [ ع ِزْ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + عزت ) ذلیل و خوار. (ناظم الاطباء). بی احترام . و رجوع به عزت شود.