عسعسلغتنامه دهخداعسعس . [ ع ُ ع ُ ] (ع اِ) بازرگانان آزمندو حریص . || آوندهای کلان . (منتهی الارب ).
عسعسلغتنامه دهخداعسعس . [ ع َ ع َ ] (اِخ ) ابن سلامة، مکنی به ابوصعدة. صحابی است . (از منتهی الارب ). و رجوع به ابوصعدة شود.
عسعسلغتنامه دهخداعسعس . [ ع َ ع َ ] (اِخ ) جایگاهی است در بادیه . و گویند کوهی است طویل دریک فرسخی ماورای ضریة ازآن ِ بنی عامر. و آن را کوهی ازآن ِ بنی دُبَیر در بلاد بنی جعفربن کلاب دانسته اند که در پایه ٔ آن آب ناصفة واقع است . (از معجم البلدان ).- دارة عسعس ؛ ا
عسعسلغتنامه دهخداعسعس . [ ع َ ع َ ] (از ع ، ص ) صیغه ٔ ماضی از مصدر عسعسة است به معنی تاریکی درآوردن شب . (از غیاث اللغات ). و در فارسی با توجه به مورد استعمال آن در قرآن کریم ، بعنوان صفتی برای شب بکار رفته است : ایمان به وجود تو جدا گشت ز کفران چون روز درخشند
عسعسلغتنامه دهخداعسعس . [ ع َ ع َ ] (ع اِ) گرگ . (منتهی الارب ). ذئب . (فهرست مخزن الادویة). گرگ که در جستجوی شکار باشد در شب . (از اقرب الموارد). || خارپشت ، بدان جهت که شبگرد میباشد. (منتهی الارب ). گوئی مفرد عَساعِس است بمعنی خارپشتان . (از اقرب الموارد). ج ، عَساعِس . (منتهی الارب ).
هصهصلغتنامه دهخداهصهص . [ هَُ هَُ ] (ع ص ) مرد توانا و سیاه . (منتهی الارب ). هصاهص . (اقرب الموارد). رجوع به هصاهص شود.
حصحصلغتنامه دهخداحصحص .[ ح ِ ح ِ ] (ع اِ) سنگ . (مهذب الاسماء). || سنگریزه . (منتهی الارب ). || خاک . (منتهی الارب ) (نشوء اللغة ص 140). ج ، حصاحص . (مهذب الاسماء).
عشعشلغتنامه دهخداعشعش . [ ع ُ ع ُ / ع َ ع َ ] (ع اِ) آشیانه ٔمرغ زیر یکدیگر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عسعسةلغتنامه دهخداعسعسة. [ ع َ ع َ س َ ] (ع مص ) تاریکی درآوردن شب ، و از آن جمله است آیه ٔ شریفه ٔ : و اللیل اذا عسعس . (قرآن 17/81). تاریک شدن شب . (از دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) (از اقرب الموارد). || سپری شدن شب ، از لغات اضداد اس
دارة عسعسلغتنامه دهخدادارة عسعس . [ رَ ت ُ ع َ ع َ ] (اِخ ) از آن خاندان جعفر بوده است . عسعس کوهی است دراز و سرخ . (معجم البلدان ).
عساعسلغتنامه دهخداعساعس . [ ع َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عَسعَس . (منتهی الارب ). گرگ و خارپشت ، بدان جهت که شبگرد میباشند. (آنندراج ). قنافذ است ، و آن را بدان نام بجهت آن موسوم نموده اند که در شب رفتار بسیار می نماید. (مخزن الادویة). قنافذ و خارپشتان است بجهت کثرت رفت وآمد آنها در شب ، گویی مفرد آن
جدا گشتنلغتنامه دهخداجدا گشتن . [ ج ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) قطع شدن . بریده شدن . اِنفراق . (منتهی الارب ) : بسا کس که گشتش جدا سر زتن بگفتار این دیو نر اهرمن . فردوسی .در کوی تو سرهای شهیدان محبت بی ضربت جلاد جداگشته ز تن ها. <
برقةلغتنامه دهخدابرقة. [ ب َ ق َ / ب ُ ق َ ] (اِخ ) نام مواضع بسیار است در دیار عرب و از آنجمله است :برقة احجار. برقة احدب . برقة احزم . برقة احواز.برقة احوال . برقة ارمام . برقة اروی . برقة اطلم . برقة اعیار. برقة اقعی . برقةالاثماد. برقةالاجاول . برقةال
دارةلغتنامه دهخدادارة. [ رَ ] (ع اِ) ریگزار. (منتهی الارب ). || سرای . || قبیله . || زمین وسیع میان کوهها. || هر چیز که محیط چیزی باشد. || خرمن ماه . هاله ٔ ماه . ج ، دارات و دور. || دارات العرب جاهایی است در بلاد عرب . (اقرب الموارد). بر بیشتر از صد جای اطلاق میشود. (ناظم الاطباء). که از آن
عسعسةلغتنامه دهخداعسعسة. [ ع َ ع َ س َ ] (ع مص ) تاریکی درآوردن شب ، و از آن جمله است آیه ٔ شریفه ٔ : و اللیل اذا عسعس . (قرآن 17/81). تاریک شدن شب . (از دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) (از اقرب الموارد). || سپری شدن شب ، از لغات اضداد اس
دارة عسعسلغتنامه دهخدادارة عسعس . [ رَ ت ُ ع َ ع َ ] (اِخ ) از آن خاندان جعفر بوده است . عسعس کوهی است دراز و سرخ . (معجم البلدان ).
متعسعسلغتنامه دهخدامتعسعس . [ م ُ ت َ ع َ ع ِ ] (ع ص )به شب شکار جوینده مثل گرگ . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که در شب شکار می کند و گرگ شکارکننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعسعس شود.
تعسعسلغتنامه دهخداتعسعس . [ ت َ ع َ ع ُ ] (ع مص ) بوییدن بوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بوییدن چیزی . (از اقرب الموارد). || به شب شکار جستن گرگ و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکار جستن گرگ به شب . (از اقرب الموارد).